بسم الله الرحمن الرحیم
بروجردی وارد اتاق فرماندهی شد. نقشه ها مرتب و منظم روی میز چیده شده بود و نشان می داد کار اعتمادزاده است. او کوچک ترین رفتار نیروها را زیر نظر می گرفت. از وقتی نظم و نظام ستاد را تحویل بختیاری و اخباری داد کمی خیالش راحت شد. رفت پشت پنجره. افق نگاه خود را تا دور دست ها میدان داده بود. از آنجا پالایشگاه، میدان اصلی شهر و حتی فرودگاه را هم می توانست ببیند. چشم که تیز می کرد حتی #طاق_بستان معلوم بود. ناگهان صدای مهیبی شنید. دود و انفجار بود که از قلب فرودگاه شعله ور می شد. انفجار بعدی خیلی نزدیک تر بود. ساختمان لرزید و #بروجردی کف اتاقدرازکش شد. #میگهای_عراقی پالایشگاه را هم بمباران کرده بودند. سایه سنگین دود سیاه بر آسمان شهر خیمه زده بود. مردم وحشت زده میدویدند تا جایی پناه بگیرند.