ممسیح کردستان 61

بسم الله الرحمن الرحیم

عملیات پاکسازی از طریق قرارگاه مشترک روی غلطک افتاده بود، اما با #عزل_صیادشیرازی از فرماندهی قرارگاه غرب، برگشت سرجای اول. «فرصت خوبی است که تجربه #صیاد را در سپاه به کار بگیریم. برنامه ریزی نظامی؛ همان کاری که سپاه لازم دارد.»

🔸جوانی با قد متوسط و هیکلی نسبتا چاق وارد دفتر ستاد شد که #بروجردی تاکنون او را ملاقات نکرده بود.

- بروجردی: به نظر می رسد کلافه اید.

#اعتمادزاده با بی میلی پاسخ داد: "یک هفته است که سرگردانم. هر کس ساز خودش را می زند. این آقای بختیاری هم پیله کرده منتظر شما بمانم. خوب، ما چه کاره‌ایم؟"

 

🔹- بروجردی: چه کاری دوست دارید؟ تیر و ترکش مرز را می پسندی یا جنگ با نفاق ضدانقلاب؟ این همه گره به کار انقلاب خورده، آنوقت شما سرگردانی؟ شما هم مثل بقیه یک ساز می‌زدی؛ سازی که مردم کرد را آرامش دهد.

بروجردی لحن صحبت خود را تغییر داد و گفت: " می توانی در دفتر خودمان مشغول شوی"

.. اعتمادزاده جا خورد. «از سال ۱۳۵۳ که در #دزفول وارد فعالیت سیاسی شدم تاکنون با چنین شخصیتی برخورد نکرده بودم، گمانم پخته تر از آن باشد که فکر می کنم. این همه در دانشگاه خوزستان و دانشکده پزشکی دانشگاه تهران زدم به سیاست اما اکنون چه می بینم! او هشت کلاس سواد هم ندارد. یعنی مسئول دفتر او شوم؟ آنقدر غرق در خود شده بود که نفهمید کی #بروجردی ساختمان را ترک کرد و رفت سمت اداره کشاورزی؛ ساختمان بزرگی با محوطه وسیع که شده بود مرکز فرماندهی سپاه غرب. تا وارد دفتر شد #ظریفیان پرید جلو و گفت: "اوضاع وخیم تر از آن است که تصور می کنیم. یک لشکر زرهی سپاه دوم عراق با تمام توان وارد خاک ایران شد"

🔸 #بروجردی رفت تو فکر. انگار صدای شنی تانک ها بر روی آسفالت خیابان های #قصرشیرین در گوشش طنین می انداخت. برگشت ساختمان سپاه. چشمش که به اعتمادزاده افتاد از چهره اش خواند تصمیم خود را گرفته است. اعتمادزاده با گشاده رویی گفت: بختیاری و اخباری نقشه را آماده کردند. چند نفری هم که نمی شناسم شان سراغ شما را می گرفتند. انگار از رفتارم فهمیدند تازه واردم."

- خنده هم بر لبان شان جاری میشد؟

- آنقدرها هم خام نیستم محمد... آقای بروجردی.

- همان محمد آقا، محمد خالی هم کیفی دارد. هر طور راحتی.