بسم الله الرحمن الرحیم
#داستان_آموزنده دختر یتیم!
دختر یتیمى با مادر پیر خود زندگى مى کرد، پسر عمویش از وى خواستگارى کرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اینکه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن عمو بهش زور می گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر جوان هر بارى که خانه نزد مادرش مى آمد شکایت مى کرد و زار زار مى گریست مادر پیر او را به صبر توصیه مى کرد و همراهش زار زار مى گریست، تنها همدردى که با یگانه دخترش مى توانست بکندهمین گریه بود ، مدت طویلى گذشت، تا اینکه مادر پیر در بستر بیمارى مرگ قرار گرفت،