بسم الله الرحمن الرحیم
شهید چمران ره:
آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند.
آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند.
آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند.
آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند.
پس خدایا! به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما.
بسم الله الرحمن الرحیم
بخشی از وصیت نامه شهید مصطفی چمران
به امام موسی صدر :
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد، قلب مرا به جوش می آورد،استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند، مرا از خودخواهی وخودبینی میرهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم...
لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا میربایند و از این عالم به دنیای دیگری میبرند …
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
.. ای پاهای من، می دانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید، می دانم فداکارید، می دانم که به فرمان من به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت درمی آئید، اما من آرزوئی بزرگتر دارم، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم، به حرکت در آئید، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید، بسرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
ماجرای جراحی شهید چمران بدون بیهوشی
🔸استاد منوچهر دوایی سهم بزرگی در تربیت بیش از ۳ نسل از پزشکان را داشت و حالا در پس غبار گذر ایام و بعد از ۸۶ سال خدمت دیگر در بین ما نیست. او ۹ سال در آمریکا اقامت داشت و پس از اتمام تحصیل در دانشگاه «جان هاپکینز»، با وجود اینکه میتوانست در آمریکا بماند، به ایران بازگشت.
🔹دوایی در گوشهای از خاطراتش درباره شهید چمران میگوید: نمونه بارز از خود گذشتن و جوانمردی، دکتر چمران بود. بعد از مجروح شدن شهید چمران، افتخار انجام جراحی پای او را داشتم.
بسم الله الرحمن الرحیم
#رضاسگ_باز(!) یه #لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا (!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
بسم الله الرحمن الرحیم
💢 *شب آخرِ شهید چمران*
غاده همسرِ شهید دکتر مصطفی چمران از آخرین شبِ همراهیاش با شهید چنین میگوید:
تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم.
آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود روز بعد برمیگردد. عصر بود و در ستاد نشسته بودم… ناگهان در اتاق باز شد، من ترسیدم، که مصطفی وارد شد. قرار نبود برگردد. مرا نگاه کرد، گفت: «مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتهام؟ امشب برای شما برگشتم.»
گفتم: «نه مصطفی! تو هیچوقت به خاطر من برنگشتی! برای کارِت آمدی.»
مصطفی با همان مهربانی گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعیدی بپرس. امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم.»