دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۴۳ مطلب با موضوع «ضرب المثل» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

"به کُرسی نشاندنِ حرف" از کجا آمده؟!

رسم خواستگاری و بله بران در گذشته ایجاب می کرد که پس از آن که میان خانواده های عروس و داماد درباره ی مهریه و دیگر خرج های ازدواج توافق به دست می آمد و پیشنهاد های پدر و مادر عروس سرانجام  مورد پذیرش خانواده داماد قرار می گرفت و قباله عقد نیز نوشته می شد، آن گاه عروس را بزک کرده بر یک کرسی که در آن زمان جای نشستن مهتران و بزرگان بود، می نشاندند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۱:۰۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

با طناب کسی توی چاه رفتن
 
شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت. 
سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۰۷:۲۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

ریشه عبارت "کاسه ای زیر نیم کاسه است"

در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۱۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پارس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود .


اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند.
از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان، سگ‌هایی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» معروف بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبده‌ای را مورد حمله قرار داده و پاچه می‌گرفتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۰۱ ، ۲۲:۰۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

کسی که دست از عادتش بر ندارد

آورده اند که ... 
گرگ پیری بود که در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینکه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه کند . به همین قصد هم به راه افتاد .

در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه کرد ، اسبی را دید که در مرغزاری می چرد . 
پیش اسب رفت و گفت !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۱ ، ۲۰:۲۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

🔶🔸🔸🔸🔸🔸

📚 داستان کوتاه

☘در روزگاران قدیم دو دوست بودند که کارشان خشتمالی بود . از صبح تا شب برای دیگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نمیری می گرفتند.
 ☘آنها هر روز مقدار زیادی خاک را با آب مخلوط می کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند .
☘یک روز ظهر که هر دو خیلی خسته و گرسنه بودند ، یکی از آنها گفت : " هرچه کار می کنیم ، باز هم به جایی نمی رسیم . حتی آن قدر پول نداریم که غذایی بخریم و بخوریم . پولمان فقط به خریدن نان می رسد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم


در زمان‌های‌ دور، مرد خسیسی زندگی می‌کرد.

او تعدادی شیشه برای پنجره‌های خانه‌اش سفارش داده بود.

شیشه‌بر، شیشه‌ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت: باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه‌ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه‌ها می‌آیم.

از آنجا که مرد خسیس بود، چند باربر را صدا کرد...
ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید.!

چشمش به مرد جوانی افتاد، به او گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۱ ، ۱۸:۲۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

#خیاط_در_کوزه_افتاد📚

 

گذر روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود.
وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند.
یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت.
هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۹:۴۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

دست کسی را توی حنا گذاشتن

( این ضرب المثل را در باره ی کسی به کار می برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید).
در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۱۹:۲۶
داود احمدپور