بسم الله الرحمن الرحیم
آغوش پدرانهی امام؛
❁ فصل زمستان بود و ملاقاتها تعطیل. ما در محضر امام بودیم. فرزند یکی از مفقودالاثرهای جنگ را برای ملاقات آورده بودند. بچه چون تنها توی حیاط ایستاده بود، احساس غربت میکرد و صدای گریهاش بلند بود. امام سرشان را بلند کردند و نگاهی داخل حیاط انداختند و با لحنی خشن و ناراحت فرمودند: «دیدید یک بچهای دارد گریه میکند، چرا این بچه اینجاست؟ چرا گریه میکند؟»
❁ داستان بچه خدمت امام عرض شد. فرمودند: «همین الآن بیاوریدش داخل.» کارها را نیمه کاره رها کرده و بچه را آوردیم. آثار ناراحتی در چهره امام از دیدن این دختر بچه کاملا مشهود بود. آقا دو دستشان را دراز کرده