بسم الله الرحمن الرحیم
روزی یک پری که در درخت انجیری خانه داشت به مردی ارزویی پیشنهاد کرد تا هر چه میخواهد آرزو کند
مرد آرزو کرد علاوه بر این آرزو دو ارزوی دیگر داشته باشد
وبا زیرکی به جای یک ارزو صاحب سه آرزو شد
سه ارزوی دیگر درخواست کرد و اینگونه صاحب نه آرزو شد!
و سه تای دیگر که می شود دوازده ٬ چهل و شش و........
خلاصه با هر ارزوی تازه ارزوی بشتر طلب می کرد تا سرانجام مال میلیارد ها آرزو شد! انوقت آرزو هایش روی زمین کنار هم چیدوباز بیشتر آرزو کرد
بیشتر و بیشتر و بیشتر تا ارزو ها روی هم تلنبار شدند
در حالی که مردم لبخند می زدند ٬می گریستند