دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

بسم رب الشهدا

موسی یامبر ع با خضر نبی ع همراه شد تا بیاموزد حضرت خضر به او گفت با من همراه میشوی باید صبر کنی موسی کلیم الله ع گفت مرا صبور خواهی یافت چند منزل که رفتند موسی پیامبر نتوانست صبر کند نهایت به جدایی کشید

سخت است همراه شدن با کسی که بیشتر و بهتر از تو میفهمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۲۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

25-هم الان اگر ملکوت­الموت سررسد وتو را به عالم باقی فراخواند،هرچند با شهادت،آماده­ ای؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۱۷
داود احمدپور

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید سلیمانی وآزاد سازی شهر محاصره شده...؟!

امرلی در چنگ داعش بود ولی مردم در بند غیرت بودند

غیرت مردم همت جوانان را برانگیخت مقاومت را رقم زد نهایت بیش از 80 روز محاصره را پشت سر گذاشته شد برگه برنده ای برای تاریخ غیرتمندان ثبت شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۱۳
داود احمدپور

 

 

 

بسمالله الرحمن الرحیم 

احساس مسئولیت بر اساس صداقت باشد نتیجه ان در رفتار و تصمیمات دیده میشود 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۴۴
داود احمدپور

 

بسم الله الرحمن الرحیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۳۱
داود احمدپور

1370/

 

بسم الله الرحمن الرحیم
جهاد و تلاشی عظیم، در عرصه‌ای متنوّع و وسیع
 چیزی که حقیقتاً باید برای آن شکرگزاری کنیم، توفیقی است که خدای متعال به ملّت ایران و به مسئولین در این حادثه داد؛ کار بزرگی انجام گرفت، جهاد عظیمی در کشور به وجود آمد و به معنای واقعی کلمه یک تلاش جهادی بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۲۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

20-بسیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ­کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۴۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

روایت همسر:الهام حیدری

حاج حسن آقا، جوانی بیست و یکی دو ساله و خیلی شاداب و خندان و سرحال بود اما وضع آراستگی اش هم برای من جالب می نمود. مثلاً آن موقع آستین های پیراهنش باز بود و کفش کتانی اش خاکی بود، چون مستقیماً داشت از جبهه می آمد و حاجیه خانم- مادرشان- هم وادارش کرده بود که حتما بیاید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۳۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم مادر ابراهیم می‌داند پسرش وقتی در جبهه از او تعریف می‌کرد، چشم‌هایش چطور برق می‌زد! ابراهیم چفقانی نوجوان بود که آمده بود جبهه و خیلی هم مادرش را دوست داشت. به قول ما خیلی "مامانی" بود!
می‌گفت مادرم سید است،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۵۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا! تو را شاهد میگیرم که در مقابل فرمان تو و در برابر عدل تو عاجز هستم و ناتوان، فقط رحم توست که مرا امیدوار میکند چون تو رحمان و رحیمی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۳۶
داود احمدپور