دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا 1104

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند.
شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت:
«صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.»
فردا صبح به مسجد رفتند.
بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد.
به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد.
🔹درویش از بازرگان پرسید:
«این هدیه‌ها برای چیست؟»
بازرگان گفت :

«هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم.
🔸دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.
درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت:
«ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۳۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی