دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت مالک اشتر نخعی

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۲۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

مالک اشتر رحمه الله و اهانت مرد بازاری

✍️روزى مالک اشتر از بازار کوفه مى گذشت. در حالیکه عمامه و پیراهنى از کرباس بر تن داشت.
مردى بازارى بر در دکانش نشسته بود و به عنوان اهانت، زباله اى (کلوخ ) به طرف او پرتاب کرد.
مالک اشتر بدون این که به کردار زشت بازارى توجهى بکند و از خود واکنش ‍ نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و رفت .
🔹مالک مقدارى دور شده بود.
یکى از رفقاى مرد بازارى که مالک را مى شناخت به او گفت :
- آیا این مرد را که به او توهین کردى شناختى ؟
مرد بازارى گفت : نه ! نشناختم.
مگر این شخص که بود؟

🔸دوست بازارى پاسخ داد:
- او مالک اشتر از صحابه معروف امیرالمؤمنین بود.
همین که بازارى فهمید شخص اهانت شده فرمانده و وزیر جنگ سپاه على علیه السلام است ، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید تا از او عذرخواهى کند.
مالک را دید که وارد مسجد شد و به نماز ایستاد.
🔹پس از آن که نماز تمام شد خود را به پاى مالک انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسید.
مالک اشتر گفت :
چرا چنین مى کنى ؟
بازارى گفت :
از کار زشتى که نسبت به تو انجام دادم ، معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم.
🔸امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصیرم بگذرى .
مالک اشتر گفت :
هرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر این که درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید.

📚بحارالانوار جلد ۴۲ صفحه 
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۲۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی