دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت امام حسن ع 1088

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۳۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

شخصی از اهل شام ، به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد . چشمش افتاد
به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: «این مرد کیست ؟»
گفته شد : «حسن بن علی بن ابیطالب است».
سوابق‏ تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود، موجب شد که دیگر خشمش به جوش آید و قربة الی‏ الله آنچه می‏تواند دشنام نثار حسن بن علی بنماید . همینکه هر چه‏ خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسن بدون آنکه خشم بگیرد و
اظهار ناراحتی کند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد، و پس از آنکه‏
چند آیه از قرآن -مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت کرد به او
فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو

آماده‏ایم».
آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟» جواب داد: "آری". فرمود: «من با این خلق و خوی سابقه دارم و سر چشمه آن را می‏دانم».
پس از آن فرمود: "تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به‏
تو کمک دهیم، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم. حاضریم تو را
بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم».
مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند  و هرگز گمان‏ نمی‏کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد که گفت: «آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می‏شد و من به زمین فرو می‏رفتم، و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی‏کردم. تا آن ساعت برای من، در
همه روی زمین کسی از حسن و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت بر عکس‏، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست».

#نفثة_المصدور_محدث_قمی_ص٤

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی