دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید سید محرومان 6

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۲۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
حق ستان
شــایعه کــرده بودنــد «وابســـته رژیـــم شـــاه»
اســت و بایـد اموالـش مصــادره شــود. چندین
خانـه و ویـلا در کـرج داشـــت. یـک کارخانـه
بـزرگ هـم داشـت. عــده ای از کارگرانــش راه
افتــاده بودنــد و بــه بهانــه طاغوتی بـودن می
خواســتند کارخانـه را از چنگش بیرون بیاورنــد؛
کاری کـه در جاهـای دیگـر کشـور هم انجـام و
باعـث نابـودی کارخانـه هـا شـده بود. دلایلــش
را کــه بــرای دادگاه اقامـه کـرد، ســیدابراهیم
حکـم را برگردانـد. امـوال مصـادره ای را پـــس
دادنـد، بـدون تعـارف. چـون پـای «حـــق» در
میـان بـود و دادسـتان جـــوان روی حـق مردم،
خیلــی حســــاس بود.

--------
هدیه ویژه دادستان!
آمـده بـود دادسـتانی و مـی گفـت در جوانشــهر
کـــرج، چندیــن قطعــه زمیـــن ۴۰۰متــری
دارد و مـی خواهـــد یکـــی از آنهـــا را بـــه
دادســتان بدهــد تــا بــا صلاحدیــد خـودش،
مبلغــش را بیـن افــراد نیازمنــد شهر، تقســیم
کنـــد. هرچـــه اصـــرار کـــرد سـید ابراهیـم
قبـــول نکـــرد. یکــی از معتمدیــن شــهر را
واســطه کــرد تــا سید ابراهیم را راضــی کنـد،
امـا فایده نداشـت. حتی گفــت زمیـــن را بـــه
دادســتان مــی بخشــــم امــا بــاز هــم قبــول
نکـرد. سـید ابراهیـم آب پاکـی را روی دسـتش
ریخت: «نـــه بـــرادر! بهتـــر اســـت برویــد
بـــا کمیتـــه امـــداد صحبــت کنیـــد. اگــر
مـــن کــه در ایــن شــهر هیــچ چیــز نـدارم
و حتــی شـبها هـم در دادســرا می خوابـم ایـن
زمیـن را قبـول کنـم، هزار فکـر نابجـا در ذهـن
مــردم می آید و دیگــر نمی تواننــد بــه مــن
اعتمـاد کننـد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۰۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی