قصه پند مشهدی رحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مشهدی رحیم باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد پندی میدهد.
میگوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند گاهی دست درازی که به زردالوها ناخنک هم میزنندولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست. این درختان تا میوه دارند میوه و سایه و زیبایی انها خریدار دارد وقتی بر و رو را از دست دادند خریدار ندارند اگر مدت بی حاصلی انها طولانی شود از انها بعنوان چوب خشک برای سوزاندن استفاده میکنند
در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنیناند، اکثر آنها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی زور بازو و پارتی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد و یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم مینمایند و در آغوشات میکشند، آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند، اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی.
آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستان عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن..
و نکته مهم تر چکار کنی که و چگونه باشی تا همواره مفید باشی
اگر هنرمند باشی و هنر برای مردم مفید باشد همیشه خواهان تو خواهند بود برای با تو بودن هزینه میکنند حتی اگر صدها سال از مرگ تو گذشته باشد هنر تو مرگ ندارد هنر تو حیات معنوی ترا یاد ترا خریداران ترا حتی در کنار نسلهای طولانی جاری میکند
پس هنر مند شو