امیرالمومنین علی ع 213
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمؤمنین پس از ضربت خوردن با صورت به زمین افتاد ....
🔰 ترجمه: بحار الأنوار به نقل از لوط بن یحیى، از اساتید روایتش:
چون امام علیه السلام ضربت را حس کرد، ننالید، صبر کرد و به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد، و در حالى که کسى نزد او نبود، میگفت:
🔰«بِسم اللّه وباللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه!».
سپس فریاد کشید: «ابن ملجم، مرا کُشت. به خداى کعبه، این ملعونِ یهودى زاده مرا کُشت. اى مردم! ابن ملجم از دستتان نگریزد ...».
🔰چون مردم صداى ضجّه را شنیدند، هر که در مسجد بود، به سمت او دوید. همه میچرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه، نمیدانستند کجا می روند.
🔰دور على علیه السلام را گرفتند، در حالى که سرش را با پارچه میبست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خونش رنگین شده بود و می فرمود:
🔰«این، همان است که خدا و پیامبرش وعده داده بودند، و خدا و رسولْ راست گفتند ...».
🔰مردم وارد مسجد جامع کوفه شدند. امام حسن علیه السلام را دیدند که سر پدرش بر دامن اوست، خونها را شسته و جاى ضربت را بسته؛ ولى همچنان از آن خون بیرون می زند و رنگ چهره اش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد می شود، با گوشه چشم به آسمان می نگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و می گوید:
🔰«از تو می خواهم، اى خداى بلند مرتبه برتر!».امام حسن علیه السلام سر او را بر دامن گرفت. دید که از هوش رفته است.
در آن لحظه به شدّت گریست و شروع کرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش.
قطراتى از اشک دیدگانش بر صورت امیرمؤمنان چکید. دیدگان را گشود و او را گریان دید.
🔰فرمود: «پسرم! این گریه چیست؟ پسرم! از این روز به بعد، بر پدرت نگران نباش. اینک این جدّت محمّد مصطفى است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتی اند که همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند.
🔰 راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد! دست از گریه بدار که صداى ناله فرشتگان به آسمان بلند است.
فرزندم! بر پدرت بی تابى می کنى، در حالى که فردا پس از من مسموم و مظلوم، کشته خواهى شد و برادرت همین گونه با شمشیر کشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان مى پیوندید؟».
📚 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، علامه محمد باقر مجلسی؛ج 42 ص 281.