توسل به حضرت زهرا ع و...
بسم الله الرحمن الرحیم
توسل به حضرت زهرا (س)
✍️ خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_رضا_بیگدلی در عملیات عاشورایی #بدر
🖌... روز سوم #عملیات_بدر کم کم داشت به پایان خود نزدیک می شد و خورشید ، پرتو طلائیش را از دامن زمین و آسمان بر می چیند .
بچه های ما که در این سوی دجله و در پشت خاکریزی موضع گرفته بودند در طی آن روز دومین پاتک سنگین دشمن را با مقاومت و نبردی نزدیک با تقدیم تعدادی شهید و زخمی دفع کرده بودند . وقتی که لختی از شب گذشت و تمام منطقه در کام تاریکی فرو رفت ، عراقی ها دوباره تجدید قوا کرده و دوباره بارانی از آتش به سر و روی مان باریدن گرفت .
این سومین باری بود که دشمن با ضد حمله خود دست به تلاشی مذبوحانه می زد ، عراق زبده ترین فرماندهان و پرآوازه ترین تیپها و نیروهایش را وارد منطقه عملیاتی بدر کرده بود تا شاید بتواند رزمندگان اسلام را به عقب رانده و پیشروی آنها را سد کنند.
نیروهای عراقی تا پشت کانالی در آنسوی دجله ، پیش آمده و در آن سوی جاده موضع گرفته بودند ، بچه های ما هم در این طرف جاده سنگر گرفته و مقاومت می کردند.
آن شب که سومین پاتک دشمن آغاز شد، برادران واقعاً سنگ تمام گذاشته و پایداری جانانه ای از خود نشان دادند. من به همراه دو نفر دیگر فقط خشابها را پر می کردیم و بچه های دیگر آتش می کردند.
از بس شلیک کردند که لوله تعدادی از تفنگها سرخ شده و خمید! ولی انگار عراقیها این بار خیلی لجوجتر از پیش بودند و خیال اینکه دست از سر ما بردارند را نداشتند.
آنها می خواستند به هر بهائی که شده، ما را از مواضع تصرف شده بیرون کنند، لذا هر لحظه بر شدت آتش خود می افزودند و این در حالی بود که مهمات ما کم کم ته می کشید تا جایی که غیر از چند عدد نارنجک ، چیز دیگری باقی نمانده بود.
فرمانده گردان از بسیجیان دلاور (شهید) رضا بیگدلی و (شهید) حسین شاکری خواست که سریعاً با چند نفر از بچه ها بروند و هرطوری که است مقداری مهمّات دست و پا کنند.
رضا و حسین هم بیدرنگ چندتا از بچه ها را برداشته و برای یافتن مهمات راهی اطراف خط پدافندی شدند و طولی هم نکشید که با دست پر برگشتند،حسین با یک جعبه نارنجک و رضا هم با یک جعبه فشنگ دو هزارتایی کلاش .
زمزمه (مهمات آمد) بلافاصله بین بچه ها پیچیده و جان تازه ای به پیکر خسته رزمندگان دمیده شد.
شاد و خندان به استقبال شأن رفته و با شوخی از رضا پرسیدم: اینها را از کجا گیر آوردید!؟ نکنه برادرهای عراقی هدیه کردند؟
رضا چیزی نگفت،اما یکی از همراهانش گفت: برای یافتن مهمات راه افتادیم و همین طوری که اطراف را وارسی و سنگرها رو می گشتیم ، به کنار کامیونی رسیدیم که در کنار جاده خاکی چپ کرده بود. اطراف کامیون پر بود از جعبه های مهماتی که در اطراف پراکنده شده بودند .
خیلی خوشحال سراغ انها رفتیم هرچه تلاش میکردیم جعبه را نگاه میکردیم دوشکا بود همه شأن گلوله دوشکا و ضد هوایی است ، حسابی حالمان گرفته شد و از شدت ناراحتی و مظلومیت رضا شروع کرد به گریه کردند و هق هق کنان گفت: بیاید با ذکر یا زهرا (س) جعبه ها را باز کنیم تا شاید بی بی کمکمون کنه و شرمنده رفقا نشیم!
با دیدن اشک های مظلومانه رضا حال همه عوض شد و همگی زدیم زیر گریه و اشک ریزان و ذکر گویان مشغول باز کردن جعبه ها شدیم. باور کردنی نبود،اما با باز کردن اولین جعبه دیدیم که پر از فشنگهای کلاش هست ، بقدری خوشحال شدیم که همگی شروع به خندیدن کرده و بدون درنگ ، جعبه را برداشته و شتابان سمت خاکریز آمدیم .
آن شب بچه ها حسابی گل کاشتند. عراقیها هم وقتی دیدن حریف شأن نمی شوند ، یک به یک شروع به فرار کرده و با استفاده از پوشش نخلها از روی پلی که کنار تلمبه خانه کنار دجله قرار داشت ، عبور کرده و به سمت نخلستان عقب نشینی نمودند. بچه ها هم تا آنجا که توانستند شکارشان کردند...
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
بسیجی غواص #شهید_رضا_بیگدلی که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار ، منطقه عملیاتی #اروندرود در کسوت فرمانده دسته غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر به محضر دوست پرواز نمود و پیکر او هنوز برنگشته ....