سخن زیبا 827
بسم الله الرحمن الرحیم
او می گفت از آنها شروع می شود
من میگفتم از « ما » شروع می شود .
می گفت باید از مبنا و زیر ساختها شروع کنند
میگفتم نه اول باید از خودمان شروع کنیم
میگفت در کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن
میگفتم به چیزی که جزئی از ماست نمی شود بی توجه بود
میگفت بالادستیها باید اراده کنند و بخواهند
میگفتم خودمان باید عزم و اراده داشته باشیم و بخواهیم
مانده بودم چگونه حرفم را ثابت کنم فکرم به جایی قد نمی داد .
تحلیل بلد نبودم . درک درستی از واقعیتها نداشتم . ظرفیتها برایم گنگ و مبهم بودند باید روشی برای تحلیل پیدا میکردم درست هم بود بدون سند و مدرک نمیتوانستم حریف ابهام و انکار این و آن شوم . باید از اراده و حرکت و تغییر و تکامل مجسمه ای میساختم و همه را به دیدن آن دعوت میکردم باید تجربه ها و تحلیل ها را بر استدلالهای منطقی سوار میکردم تا به قاعده تبدیل شوند . جست وجو را شروع کردم بیرون کشیدن سوزن از انبار کاه نیاز به سرنخ داشت تازه کار بودم و اول از همه سراغ کاربلدها رفتم .
تا من خودم در فهمیدن به جایی که بتوانم بفهمانم نرسم نمیتوانم ادعا کنم که فهمیده ام