دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

چه کشکی چه پشمی

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۵:۱۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

روی به‌سوی تو کنم با چه رو؟

🔹چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. 

🔸از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. 

🔹باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست‌وپایش بشکند. مستاصل شد. 

🔸صورتش را رو به بالا کرد و گفت:
ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.

🔹قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. 

🔸بعد گفت:
ای خدا راضی نمی‌شوی که زن‌وبچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.

🔹قدری پایین‌تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید، گفت:
ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌کنی؟ آن‌ها را خودم نگهداری می‌کنم، در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.

🔸وقتی کمی پایین‌تر آمد، گفت:
بالاخره چوپان هم که بی‌مزد نمی‌شود. کشکش مال تو، پشمش مال من به‌عنوان دستمزد.

🔹وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت:
چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.

💢 در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است...
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی