دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

صبوری کن

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۳۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
رفته بودم فروشگاه
یه پیرمرد با نوهش اومده بود خرید
پسره هی سر و صدا میکرد، پیرمرد میگفت: آروم باش فرهاد آروم باش عزیزم
جلوی قفسه ی خوراکی ها پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد میکرد 
پیرمرده گفت: آروم فرهاد جان دیگه
چیزی نمونده خرید تموم شه 
دم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید
چند تا از بسته های خرید افتاد زمین پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم تموم شد
دیگه داریم میریم بیرون
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش
پیرمرده با یه قیافه ای منو نگاه کرد و گفت:
عزیزم فرهاد اسم منه،اون اسمش سیامکه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی