دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

اهنگران در مورد همت میگوید

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۵:۱۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

 مورد سردار شهید ابراهیم همت، فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
🎤خبرنگار: شما حاج همت را می‌شناختی؟ این آشنایی از کجا آغاز شد؟

▪️ #آهنگران : از زمانی که مأموریت من نوحه‌خوانی و فعالیت‌های فرهنگی شد به یگان‌های مختلف می‌رفتم تا در آستانه عملیات, رزمندگان را تشویق و ترغیب نمایم. یکی از یگانی‌هایی که توفیق پیدا کردم چند باری در آنجا نوحه‌خوانی و روضه‌خوانی کنم، مقر تیپ محمد رسول‌الله(ص) بود که برادران محمدابراهیم همت و احمد متوسلیان فرماندهی آن را بر عهده داشتند. در این رفت‌وآمدها بود که بیشتر با شهید همت آشنا شدم و احساس کردم روح بزرگی در یک کالبد خاکی به دام افتاده و مرتب دست‌وپا می‌زند تا از این زندان خود را آزاد کند.
  در مورد محبوبیت شهید همت درواقع همان‌گونه
که یارانش او را مانند یک اسطوره ستایش می‌کردند و دوست داشتند، همت نیز عشق و علاقه وافری به بسیجیان داشت و بر حال و هوای معنوی و عرفانی آنان غبطه می‌خورد. شاهد این سخنم ماجرایی است که من در چند شب قبل از عملیات خیبر از آن شهید والامقام دیدم و شنیدم.
 فکر می‌کنم من به‌اتفاق شهید همت برای خواندن نوحه به مقر لشکر محمد رسول‌الله(ص) می‌رفتیم که در مسیر، راه را گم کردیم. شهید همت که در روزهای قبل از شهادت، حال و هوای خاصی داشت، همان‌طور که به ستارگان نگاه می‌کرد، رو به من کرد و گفت: حاج صادق می‌خواهی خاطره‌ای را برایت نقل کنم. من گفتم: سراپا گوشم برادر همت.
🌷 شهید همت گفت: یک روز بچه‌های لشکر به من اطلاع دادند نوجوانی شب‌ها از محوطه گردان فاصله می‌گیرد و بعد از دوساعتی برمی‌گردد. پرسیدم کجا می‌رود؟ گفتند او را تعقیب کرده‌ایم. به‌جایی دور از محوطه گردان می‌رود و در قبری که درست کرده دراز می‌کشد و قرآن می‌خواند، گریه می‌کند💦 و از خداوند طلب بخشش و آمرزش دارد🤲.
شهید همت همان‌طور که قصه آن نوجوان را برای من بازگو می‌کرد، خود نیز مثل ابر باری گریه می‌کرد💦💦؛ سپس ادامه داد: 
▫️حاج صادق!! می‌بینی نوجوانی که هنوز مو در صورتش درنیامده و شاید گناهی هم نکرده، این‌طور از خدا طلب عفو می‌کند. این کجا و من کجا؟ این آدم‌ها دیگر کی هستند؟ 
همان‌طور که به سخنان شهید همت گوش می‌دادم به یاد بیانات حضرت امام(ره) در سال اول جنگ افتادم که فرمود:
«من به این چهره‌هاى نورانى و بشّاش شما و به این گریه‌هاى شوق شما حسرت مى‌برم. من احساس حقارت مى‌کنم. من وقتى با این چهره‌ها مواجه مى‌شوم و این قلب‌هایی که به‌واسطه توجه به خداى تبارک‌وتعالی این‌طور در چهره‌ها اثر گذاشته است، احساس حقارت مى‌کنم.»

🌴 شاید نیم ساعتی در حال و هوای معنوی خودمان بودیم و اصلاً یادمان رفته بود که راه را گم‌کرده‌ایم که راننده گفت: ▫️حاجی جان راه را پیدا کردیم. آن موقع من متوجه شدم که بیش از بسیجیان، این برادر همت است که آنان را دوست دارد و به آن‌ها عشق می‌ورزد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۰۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی