دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

میش و موسی

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۴۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

موسی و میش

گویند روزی موسی (ع) در آن حال که شبانیِ شعیب پیغامبر می‌کرد و هنوز به وی وحی نیامده بود، گوسفندان می‌چرانید؛ 
قضا را میشی از رمه جدا افتاد. 
موسی خواست که او را به رمه باز برد. 
میشک برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان نمی‌دید و از بددلی همی‌رمید، و موسی از پس او همی‌دوید تا مقدار دو سه فرسنگ؛ 
چنان که میشک را نیز طاقت نماند و از ماندگی بیفتاد، چنان که بر نمی‌توانست خاست. 
موسی در وی رسید و بر او رحمتش آمد؛ 
گفت: ای بیچاره، چرا می‌گریزی و از که می‌ترسی؟
 چون دید که طاقت رفتن ندارد، برداشتش و بر گردن و دوش گرفت تا بَرِ رمه. 
چون چشم میش بر رمه افتاد، دلش به جای باز آمد، تپیدن گرفت. 
موسی زود او را از گردن فرو گرفت و به میان رمه اندر شد. 
ایزد تعالی ندا کرد به فرشتگان آسمانها، گفت:
 دیدید بنده‌ی من با آن میش دهن بسته چه خُلق کرد، و بدان رنج که از او بکشید او را نیازرد و بر او ببخشود! به عزّت من که او را برکشَم و کلیم خویش گردانم و پیغامبریش دهم و بدو کتاب فرستم، چنان که تا جهان باشد از او گویند.
 پس این همه کرامات او را به ارزانی داشت.

📚سیاستنامه، خواجه نظام الملک
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۲۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی