دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

عباسعلی فتاحی

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۲۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

⚪️ چقدر عباسعلی فتاحی را می شناسید؟؟!!


● یک روز شهید خرازی رو به نیروها کرد و گفت: چند نفر را میخوام که بروند پل چهل دهنه روی رودخانه دوویرج را منفجر کنن.
 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود...
 پنج نفر داوطلب شدند که اولینشان عباسعلی بود . قبل از رفتن، حاج حسین خرازی خواستشان و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل را منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...

● تخریبچی ها رفتند... مدتی بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... 
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده...

● پسر عموی عباسعلی آمد و گفت: عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی آمد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...

● عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی