دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

متاب خین 2

پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

در مورد مطالعه اوایل که سرمان به حساب و کتاب نبود ، بیشتر طرفدار داستانهای پلیسی خارجی بودم . یادم هست ، اثار پلیسی نویس معروف ، خانم آگاتاکریسی و نو ول های  فر دریک فورسایت را می خواندم . مخصوصا کتاب روز شغال ، فورسایت، خیلی برام جالب بود .داستان یک ادم کش مرموز با نام مستعار شغال که اجیر شده تا ژنرال شارل دو گل رئیس جمهور فرانسه را ترور کند و تکاپوی یک پلیس نخبه و زیرک برای شناسائی و دستگیری او. بعد ها یک فیلم معروفی هم از روی همان داستان ساخته شد به نام روز شغال که بعد انقلاب چندین بار از تلوزیون پخش شد.بعد از این که برخوردم با مسائل اجتماعی جدی تر شد ، رو اوردم به مطالعه آثار کلاسیک غرب.مخصوصا سه رمان معروف نویسنده ی فرانسوی ویکتور هوگو؛یعنی گوژپشت نتردام، مردی که می خندد و بینوایان بیشتر به دل ام می نشست.

در ضمینه ادبیات سیاسی؛اول کتابی که خواندن ان مرا به شدت تکان داد و متحول کرد، ابوذر غفاری به قلم نویسنده مصری دکتر عبد الحمید جودت الحسار و ترجمه شیوای مرحوم دکتر شریعتی بود.تاثیرمطالعه این کتاب در من به حدی بالا بود که از همان زمان حاضر بودم اسلحه به دست بگیرم و با رژیم طاغوت مبارزه کنم.

جنگ حق و باطل ، عدل و ظلم و مفاهیمی مثل موحد و مشرک و مستضعف و مستکبر ، خیلی زیبا به تصویر کشیده شده بود. با خواندن ابوذر ، عصر بی خبری برایم به پایان رسید.

*اشنایی با امام خمینی(ره)

 

سیزده ساله بودم که واقعه پانزدهم خرداد ١٣٤٢اتفاق افتاد. در ان زمان بچه بودم و خیلی کنجکاو. یادم هست جسد سربازی را که پسر یکی از همسایه های ما بود، از تهران به همدان آوردند. می گفتند چون حاضر نشده مردم را به گلوله ببندد، او را کشته اند و اجازه نمی دادند برای فرزندشان شییع و تحریم برگزار کنند. روی حس کنجکاوی بچه گانه، مرتب می پرسیدم :چرا این سرباز را کشتند ؟چه کسانی اورا کشتند؟چرا نمی گذارند برای او مراسم بگیرند ؟مادر و دایی ام با یک سری جواب های دم دستی ، سعی می کردند نگذارند زیاده از حد کنجکاوی کنم.

سال بعد وقتی در سیزدهم آبان ١٣٤٣اخبار رادیو اعلامیه ساواک درباره تبعید امام خمینی ره را پخش کرد ، من با نام ایشان آشنا شدم. بعد از دستگیری امام یک روز که به منزل خواهرم رفته بودم ، همسایه خواهرم شخصی به نام اقای ساداتیان ، که خانواده ای بسیار مذهبی بودند ، بر سردر خانه شان بیرق سیاه زده بودند.و در منزل شان مراسم گرفته بودند. از خواهرم جویای کم و کیف قضایا شدم ،به من گفت: خانواده ساداتیان مقلد اقای خمینی هستند و به خاطر تبعید ایشان از ایران این ها پرچم سیاه را به نشانه عزا و ماتم بر سردر خانه شان زدند.از سربند همین ماجرا بود که با نام امام ره که ان روزها به اقای خمینی معروف بود اشنا شدم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۲۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی