ورودیه به کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
سیراب کردن سپاه در در ۲۷ ذی الحجه سال ۶۰ هجری ، هنگامی که اردو حسینی به ذو حسم رسید ، امام حسین ( علیه السلام ) پیاده شد و دستور داد چادرها را برپا کردند . وقتی چادرها نصب شد ، لشکریان کوفه رسیدند . آنان هزار نفر به فرماندهی حربن یزید تمیمى یربوعی بودند . حر و سوارانش در گرمای نیمروز رسیدند و در مقابل حسین ( علیه السلام ) توقف کردند . امام حسین ( علیه السلام ) و یارانش عمامه به سر شمشیرهایشان را حمایل کرده بودند . در این هنگام حسین ( علیه السلام ) به جوانان فرمود : این جماعت را آب بدهید و سیرابشان کنید و به اسب هایشان نیز آب بنوشانید . جوانان برخاستند و به آنها آب دادند تا اینکه سیرابشان کردند .
اقتدای حر به سیدالشهداء
چون وقت نماز ظهر رسید امام به « حجاج بن مسروق » فرمود : اذان بگو : خداوند ترا رحمت کند ، ... تا نماز بگزاریم . حجاج برخاست و اذان گفت ، آنگاه امام ( علیه السلام ) به حر بن یزید خطاب کرد : آیا تو قصد داری با یاران خویش نماز بگزاری و من نیز با یاران خود نماز بگزارم ؟ حر پاسخ داد : شما با یارانت نماز بگزار ، ما نیز به تو اقتدا می کنیم ! امام ( علیه السلام ) به « حجاج بن مسروق » فرمود : « اقامه بگو » اقامه گفت و امام ( علیه السلام ) جلو ایستاد و هر دو سپاه به او اقتدا کردند . پس از نماز از جای خویش برخاست و به شمشیرش تکیه داد و ( خطبه خواند ) و پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود
اتمام حجت با کوفیان
پس از نماز سیدالشهداء در خطبهای فرمودند : ای مردم ! این اتمام حجتی است در پیشگاه خداوند و مسلمانان حاضر ، من خود به سوی دیار شما نیامدم مگر آن که نامه های شما به دستم رسید و فرستادگانتان به سویم آمدند و گفتند : به سوی ما بیا چرا که ما پیشوایی نداریم بدان امید که خداوند به وسیله تو ما را در مسیر هدایت گرد آورد . اگر همچنان بر دعوت خود باقی هستید که اکنون آمدم . بنابراین ، اگر با من پیمان و میثاق های محکم می بندید به گونه که مایه اطمینان خاطرم گردد ، با شما وارد شهرتان می شوم و اگر چنین نکنید و از آمدنم به این دیار ناخشنودید به مکانی که از آنجا آمده ام باز می گردم . حر و سپاهیانش در برابر سخنان امام ( علیه السلام ) ساکت مانده و جوابی ندادند . فتوح ابن اعثم ، ج ۵ ، ص ۱۳۴-۳۰ و ارشاد مفید ، ص ۴۲۷
نامه هایشان را جلویشان ریخت
پس از نماز عصر سیدالشهداء در خطبهای فرمود : ای مردم ! من فرزند دختر رسول خدایم ، ما به ولایت این امور بر شما ( امامت بر مسلمین ) از این مدعیان دروغین که در میانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار می کنند سزاوارتریم . اگر به خدا اعتماد کنید و صاحبان حق را بشناسید ، مایه خشنودی خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حق ما را نشناسید و عقیده شما برخلاف آن باشد که در نامه هایتان نوشته اید و فرستادگانتان گفتند ، از نزد شما باز می گردم . حر بن یزید در پاسخ عرض کرد : « ای اباعبدالله ! ما از این نامه ها و فرستادگان بی خبریم » . امام به یکی از خدمت گزاران به نام عقبة ابن سمعان ، رو کرد و فرمود ای عقبه ! آن دو خورجین نامه ها را بیاور . ورق بزنید فتوح ابن اعثم ، ج ۵ ، ص۳۷-۳۸ : تاریخ طبری ، ج ۴ ، ص ۳.۳ مقتل الحسین خوارزمی ، ج ۱ ، ص ۲۳۲
سیراب کردن اسبها و شترها
آن گاه ظرفها را پر از آب کرده ، مقابل اسبها گذاشتند . وقتی که اسبی سه ، یا چهار یا پنج نفس از آن آب می خورد ، آب را از مقابل او برمی داشتند مقابل اسب دیگر میگذاشتند ، تا اینکه همه اسبها سیراب شدند . شخصی به نام علی بن طعان محاربی می گوید : من با حربن یزید بودم و جزء آخرین کسانی بودم که به آنها ملحق شدم . وقتی حسین ، عطش من و مرکبم را دید گفت : شتر را بخوابان . من شتر را خواباندم . سپس گفت : آب بنوش ، وقتی مشغول نوشیدن شدم ، آب از مشک بیرون می ریخت . حسین گفت : مشک را بپیچان . ولی من نمیدانستم چگونه این کار را بکنم . او برخاست و آمد و مشک را پیچاند و من آب خوردم و مرکبم را سیراب کردم ورق بزنید طبری ، محمدبن جریر ، تاریخ الامم و الملوک ، ج ۴ ، ص ۳۰۲
آیا نمی بینید ....
سپس فرمود : براستی که این دنیا دگرگون شده و چهره عوض کرده و خوبی هایش پشت کرده و رفته است و از آن جز ته مانده ای همچون ته مانده آبی در ظرفی و اندک عیشی همانند چراگاهی آفت زده باقی نمانده است . آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود ؟ براستی که مؤمن باید به مرگ و دیدار خدا روی آورد . پس من مرگ را جز سعادت ، و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی بینم . پس از نماز ظهر سیدالشهداء و حر هرکدام به خیمه هایشان رفتند . هنگام عصر ، حسین ( علیه السلام ) فرمان داد که ( کاروانیان ) خود را برای حرکت آماده کنند ؛ سپس ( از خیمه خویش ) بیرون آمد و به منادی اش دستور داد که وقت عصر را اعلام کند و اقامه عصر را بگوید ؛ سپس امام جلو ایستاد و با افراد قوم ( یعنی یاران خود
و افراد حر ) نماز خواند . تحف العقول : ٢٣٥
مکالمه معروف سیدالشهداء با حر
آنگاه سیدالشهداء به اصحابش فرمود : برخیزید و سوار شوید . آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اینکه زنان هم سوار شدند . سپس امام فرمان برگشت را صادر کرد ؛ ولی هنگامی که خواستند برگردند ، سپاه حر ، مانع از برگشتن آنان شد . حسین ( علیه السلام ) به گفت : مادرت به عزایت بنشیند ! چه می خواهی ؟ گفت : به خدا قسم اگر در میان عرب غیر از تو کس دیگری در چنین وضعی که تو به سر می بری ، این جمله را به من میگفت ، از جواب او صرف نظر نمیکردم ؛ هرچه می خواست بشود ؛ ولی به خدا قسم درباره تو چاره ای ندارم ، جز اینکه مادرت ( فاطمه زهرا ) را به نیکوترین وجه یاد کنم !
حر شیخ مفید ، الارشاد ، ج ۲ ، ص۷-۸
کوفی ، ابن اعثم کتاب الفتوح ج ۵ ، ص۷-۱
حرکت بسمت کربلا
گفت : سیدالشهداء فرمود : پس چه می خواهی ؟ حر به خدا قسم میخواهم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم . سیدالشهداء فرمود : در این صورت به خدا قسم من از تو پیروی نمیکنم . حر گفت : بنابراین من نیز تو را رها نمیکنم ! این کلام سه مرتبه بین آنها ردوبدل شد . وقتی که سخن میانشان به درازا کشید ، حر گفت : من به جنگ با شما مامور نشده ام ؛ بلکه مامورم که از شما جدا نشوم تا شما را وارد کوفه کنم . حال اگر نمی پذیری راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند ، تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم . یا اگر خواستی شما به یزید بن معاویه یا عبیدالله بن زیاد نامه بنویس ، تا شاید به امید خدا دستوری بیاید و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها کند . ( در این هنگام حر به سمت چپ اشاره کرد و گفت : ) اینک از راه عذیب و قادسیه به سمت چپ برو
شیخ مفید ، الارشاد ، ج ۲ ، ص۶-۸۱ ، کوفی ، ابن اعثم ، کتاب الفتوح ج ۵ ، ص۱۷-۰۸
پیشگویی مرگ ( شهادت ) حر
عقبه نیز نامه های شامیان و کوفیان را حاضر کرد و پیش روی آنان ریخت ، آنان پیش آمده ، به نامه ها نگاه کرده و می گذشتند ! حر گفت : « ای اباعبدالله ! ما از آنان که این نامه ها را نوشتند نیستیم ، مأموریت ما آن است که از تو جدا نشده تا تو را نزد امیر ( عبیدالله بن زیاد ) ببریم » . امام ( علیه السلام ) تبسمی کرد و فرمود : « الموت أذنى إلیک من ذلک » ؛ ( مرگ از انجام این کار به تو نزدیک تر است !، یعنی به زودی از دنیا می روی ) این دومین اتمام حجت امام ( علیه السلام ) به کوفیان و سپاه « حر » است که در میان آنها به یقین از نامه نگاران | و دعوت کنندگان امام ( علیه السلام ) فراوان بودند ، زیرا کسی جز « حر » نوشتن نامه را انکار نکرد
. فتوح ابن اعثم ، ج ۵ ، ص۳۷-۳۸ : تاریخ طبری ، ج ۴ ، ص ۳.۳ مقتل الحسین خوارزمی ، ج ۱ ، ص ۲۳۲