دلنوشته ای به عشق حسینیه
نام من سرباز کوی عترت است،جای من در میان حسینه ی هئیت است دوره آموزشی ام در محرم وصفر است ......
پادگانم چادری شــد وصله دار، سر درش عکس علیک با ذوالفقار. ارتش حیدر محل خدمتم ،،،،،
بهر جانبازی پی هر فرصتم. نقش سردوشی من یا فاطمه است ......
قمقمه ام پر ز آب علقمه است. رنگ پیراهن نه رنگ خاکی است بلکه ،،،،،،،
زینب آن را دوخته پس مشکی است. اسـم رمز حمله ام یاس علی، افسر مافوقم عباس علی (ع) ،،،،،
به محرم که میرسی، عاشورا را به یاد میآوری و حسین را ؛فرصتی است برای یافتن راه از بیراهه و ارتزاق از سفره پر برکت حسینی …...
به خود ببال که عاشق و شیفته حسینی و عشق به حسین خیمه همیشه افراشته درجان توست،، خیمه ای به وسعت همه هستی، خیمهای به بلندای همه آسمانها و کهکشانها ؛خیمه نگو بگو کشتی نجات و یافتن راه سعادت ،،،،،
با خوانی گسترده از عطش که تشنگی بشریت را پایان خواهد داد ؛تشنه عشق و محبت تا رسیدن به صداقت ......
هرگز مباد بی این عشق زندگی کنیم و بی این محبت بمیریم زندگی بی عشق حسین خوردن و خوابیدن حیوانی است ......