حکایت زیبا 939
بسم الله الرحمن الرحیم
پیرایشگاه بندگی
وقتی می روی آرایشگاه ، باید یک ربع تا بیست دقیقه زیر دست آرایشگر بنشینی تـا آخـرش موهایت مرتب و قشنگ بشود ، امـا اگـر وسط کار از روی صندلی بلند بشوی یا این که چند بار سرت را تکان بدهی و نگذاری کارش را انجام بدهد ، بعـد دادوهـوار راه بیندازی « چرا موهای منو اصلاح نکردی ؟! » آرایشگر با عصبانیت و کمی تعجـب به تو می گوید « مرد حسابی مگه درست نشسـتی کـه مـن بتونم کارم رو انجام بدم ؟! » حالا اگه در جوابش بگویی « مگه من پنج دقیقه ننشستم زیر دستت ؟! چـرا همیـن اندازه موهـام مرتب نشـده ؟! چـرا این قدر نامیزونه ؟! » به نظرم خودت هم به او حق میدهی که به تو بخندد ! بـه قـول آرایشگر : آخـه مرد حسابی ! موهـات موقعی اصلاح
می شود که یک ربع کامل بنشینی و تکان نخوری نمی شود بگویی چون پنج دقیقه نشستم ، پس به همان اندازه باید موهایم مرتب بشـود بعضی اوقات در مشکلات زندگی ، مـا هـم چنین گلایه کودکانه ای از خـدا می کنیم ؛ همین قدر خنده دار ! نه درسـت بـه دسـتوراتش عمـل می کنیم ، نـه کمی صبر داریـم تـا نتیجه حاصل بشـود ، ولی تا مشکلی پیش می آید دادوهوارمـان را بالا میبریم که : آهای مگه مـن نماز نخوندم ؟ مگه مـن روزه نگرفتم ، مگه من ... پس چرا این طوری شد ؟ در این طـور وقتهـا از خودمان بپرسیم : مگـه مـن چـقـدر بـه دستورات اصلاحگر هستی عمل کردم که این قدر توقع دارم ؟ آیا به اندازه کافی برای نتیجـه صبر کردم یـا وسـط کار از زیر دست او بلند شدم و دادوهـوار راه انداختم ؟