دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

چمران 211

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۰۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

خدایا

از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..

گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!

چمران؛ مردی برای تمامی عصرها و نسل‌ها

 

🔸نام «مصطفی چمران» بیش از آنکه احترام آمیز باشد افتخار برانگیز است. افتخار برای ملتی که هیچگاه در برابر بیگانه سر خم نکرد و در برابر ترس و تسلیم زمامدارانش همواره فریاد عصیان، سر داد.
 🔸چمران مرد تصمیم های بزرگ و تاریخ ساز بود. مردی که آرمانش رستگاری انسان و آگاهی بشریت بود.
🔸چمران خوشی روزگار در امریکا را وا نهاد و به خطرناک ترین و سخت ترین منطقه رفت: لبنان و همه دریافتند که دانشجوی برگزیده دانشگاه برکلی در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما درد انسان دارد و رنج انسانیت.   
🔸چمران مظلومیتها را که دید، سلاح به دست گرفت. مردی که به  زیبایی  و لطافت طبع مشهور بود ناگهان محور یک مبارزه شد. مبارزه با متجاوزی که به سرزمین های اسلامی طمع کرده بود و در رأس آنها بیت المقدس.
و اینگونه «مصطفی» از میان زندگی مرفه یک محقق در نیوجرسی و ماندن در کنار مبارزان مسلمان مصر و سپس لبنان یکی را برگزید . راهی سخت با آینده ای مبهم. راهی که خود آن را اینگونه توصیف می کرد: 
آنچه که مهم است این حقیقت روشن است که ما در هر قدم و عملی جز رضای خدا و جهاد فی سبیل ا... غرضی و هدفی نداشتیم و از هیچ احدی جز خدای بزرگ انتظار کمک و پاداشی نداریم.
🔸او پدر بچه های جنوب لبنان شد و سنگ صبور آنها. واژه واژه دردهایشان را می شنید و قطره قطره آب می شد.
در کنار کودکان یتیم لبنانی مانند پدری مهربان و در جبل‌عامل در میان دلاورمردان مقاومت مانند کوهی باشکوه ایستاده است. 
🔸خود گفته بود :«من در آمریکا زندگی خوشی داشتم و از همه نوع امکانات برخوردار بودم، ولی از همه آنها گذشتم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومان زندگی کنم. می‌خواستم که اگر نمی‌توانم به این مظلومان کمکی بکنم، لااقل در میانشان باشم؛ مثل آنان زندگی کنم و درد و غم آنان را در قلب خود بپذیرم».
🔸مدرسه جبل عامل پایگاه مقاومت شد و سنگری برای دفاع از فلسطین و لبنان. او در لبنان ماند. درد کشید  اما صبوری کرد و رنجهایش را با برادرش امام موسی صدر در میان می گذاشت و آن دو سنگ صبور هم بودند تا شهریور 1357 و ربوده شدن  «صدر».
چمران، تنها شده بود و هیچکس نبود تا با او درد دل کند. از سوی دیگر انقلاب اسلامی 1357 به رهبری امام خمینی (ره ) نیز به پیروزی رسیده و او پس از بیست سال به ایران بازگشت. بیست و هشتم بهمن 1357
 🔸به خدمت امام خمینی (ره) رفت . امام از او خواست که در ایران بماند. پس ماند. لبنانی هایی که با مصطفی آمده بودند  اصرار داشتند به لبنان بازگردد اما او نپذیرفت.

مصطفی مال خودش نبود. مال خدا بود؛ مال همه بود؛ از یتیمان لبنان و محرومان کردستان گرفته تا جنگ زده‌های خوزستان. او خود را وقف مردم کرده بود. همسرش، خانم غاده چمران، تعریف می‌کرد: نخستین عید بعد از ازدواجمان ـ‌که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نیامدید؟»  مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از به جای غذایی که مادر برایمان فرستاد، نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند».

🔸مهندس بازرگان چمران را به سمت معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب منصوب کرد. او که در این سمت با آزاد سازی پاوه از اشغال فرصت طلبان و معاندان انقلاب، به موفقیت بزرگی دست یافته بود با توجه به استعداد و تجارب ارزنده‌اش در جنگ به سمت وزارت دفاع در دولت موقت انتخاب گردید.
 🔸شهید چمران در انتخابات مجلس دوره اول از تهران داوطلب شد و با کسب اکثریت مطلق آراء به مجلس راه یافت و در اردیبهشت سال 1359 توسط امام خمینی (ره) به عنوان نماینده و ناظر ایشان در شورای عالی دفاع منصوب گردید.
 🔸او با شروع جنگ تحمیلی به اهواز رفت و ستاد جنگهای نامنظم را پایه‌گذاری کرد.
 «دکتر چمران با خودش عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است، برنگردد تهران. نه مجلس می‌رفت، نه شورای عالی دفاع.
یک روز از تهران زنگ زدند. حاج‌احمدآقا خمینی ود گفت: «به دکتر بگو بیاد تهران». گفتم: «عهد کرده با خودش نمی‌آد». گفت: «نه، بگو بیاد.
 🔸حضرت امام دلش برای دکتر تنگ شده». بهش گفتم. گفت: «چشم همین فردا می‌ریم خدمت امام».

🔸مصطفی عاشق بود. عاشق خدا. عاشق رسیدن. او سعادت و خوشبختی را در مرگ سرخ می دید که در آخرین نوشته اش چند ساعت پیش از شهادت اینگونه واگویه اش کرد: 
🔸خدایا! وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می جوشد. می لرزد. می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا ! تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راه‌ها بسته است و هیچ  راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدایی رسید.
 🔸مصطفی اجر سالها جهاد و ایمان خویش را در روستای دهلاویه از خدا گرفت. ظهر روز 31 خرداد 1360 صفیر خمپاره ای بشارت بهشتش داد و ترکشی سرخ و آتشین او را به باغ سبز خدا رسانید. 
🔸او پس از سالها رنج و درد و مجاهدت و اخلاص، آرام گرفت. 
🔸 مصطفی با همه مهربانی و معرفت و تعهدش، با تمام ایمان و انساندوستی و آزاد اندیشی اش و با تمام اخلاص و تواضع و پرهیزگاری اش نیاز امروز ماست. 


🔸🔸به راستی آیا از درس های چمران بزرگ آنگونه که باید بهره برده ایم ؟...

🌷موسسه جبل عامل در لبنان مخصوص پسرها و مدینة الزهرا مخصوص دخترهای یتیم شیعه بود، از چند ساله تا ۱۶ – ۱۷ ساله. مجتمعی بود فرهنگی که هم مدرسه بود و هم خوابگاه. دکتر چمران محبوبیّت خاصی در بین آنها داشت.

🌷یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه الزهرا می آید. به محض شنیدن این مطلب بچه ها و مسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند.

🌷دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است، تعجب کرد و پرسید: مگه اتفاقی تو مدینه الزهرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند و گفت: چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت: وای بر من وای بر من! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟

🌷بچه ها با تعجب پرسیدند: مگه اشتباهی از ما سر زده؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده، فردا باید جوابگو باشیم و بعد دوباره گفت: وای بر تو مصطفی باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم. او به سراغ ماشین ها رفت. سرش را از شیشه ى تک تک ماشین ها داخل می کرد و مى گفت: آقا منو حلال کنید؛ این بچه های منو حلال کنید، نفهمیدن اشتباه کردن.

راوى: سیده همام عطفى
📚 کتاب چمران مظلوم بود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۷
داود احمدپور

نظرات  (۱)

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۲۸ یاسمن گلی :)

خواندنی بود 

ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی