دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید ارسنجانی 2

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۰۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

روایتی درباره شهید اصغر ارسنجانی
 
وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد برف شدیدی باریده بود. ساعت دو نیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم . 
علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم . پای او هنوز مجروح بود .
 
فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنم . وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد . بی مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو!؟

بعد ادامه داد: دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت  در خانه  تو برف نشسته  اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه . 
صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده !
از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترامی عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت .

ادب بالاترین شاخصه او بود. این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها عاشق او بودند.

 فراموش نمی کنم پیک گردان لباسهای کثیف خودش را برای شستن آماده کرد.بعد جایی رفت و برگشت.
وقتی آمد لباسهایش شسته شده روی بند بود! خیلی پرس و جو کرد.
 بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او علی اصغر ارسنجانی انجام شده.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۲۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی