دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

علی رضا ناهیدی 3

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۰۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سرزمین فکه
"در جبهه فکه هم در خط مقدم عملیات والفجر مقدماتی با علیرضا در حرکت بودیم که خمپاره60 دشمن در جلویش به زمین اصابت و منفجر شد. یک ترکش به سر ایشان اصابت نمود و به زمین افتاد، ولی دوباره بلند شد تا چند قدم راه رود و مجدداً به زمین افتاد. هنگام افتادن به زمین دیدم نوری سبزرنگ از سر او ساطع شد و به سوی آسمان رفت.[...] این صحنه برای من بسیار عجیب بود." (برادر رزمنده ای که لحظه مجروح شدن علیرضا در کنارش بود)

بالأخره بعد از 30ماه حضور مداوم و تأثیرگذار در جبهه ها در تاریخ 28بهمن 1361 و در جبهه فکه در عملیات والفجر مقدماتی، ترکش خمپاره60 به قلب و سرش اصابت کرد.

یکی از دوستانش نقل می کرد که علیرضا قبلاً و در جمع محدودی از همرزمانش چگونگی شهادتش را گفته بود:« دشمن دو جای مرا هدف قرار خواهد داد. مغزم را که به اسلام فکر می کند و قلبم را که برای اسلام می تپد.»
دو روز در بیمارستان شریعتی تهران بیهوش بود. پس از این دو روز و هنگام اولین تکبیر اذان مغرب، روح پاک و عاشق او به دیدار حضرت حق شتافت. مقدر بود که روز شهادتش مقدر باشد با شب تولدش؛ اذان صبح یکم اسفند39 به دنیا بیاید و اذان مغرب 30بهمن61 به اعلا علیین بپیوندد.

"هنگام عروج روح علیرضا اتفاق عجیبی افتاد. هاله ای از نور دور صورتش را گرفته بود، مانند ماهی که زیر ابر پنهان بوده و نمایان می شد. این صحنه، غوغایی در بیمارستان به پا کرد. پزشکان و پرستاران بیمارستان و مجروحین همه گریه می کردند. پرستاران کف پای علیرضا را بر روی صورتشان می مالیدند و می گفتند: با اینکه اینجا خیلی شهید دیده ایم ولی تا به حال چنین صحنه ای را ندیده بودیم که شهیدی اینگونه عروج کند." 
( به نقل از پدر ایشان)
صدایش آرام، گیرا و دلنشین بود. لحن کلامش موثر و بر دل می نشست. هرچه می گفت به آن اعتقاد داشت و عمل می کرد. در سلام کردن بر همه سبقت می گرفت. برای هیچکس بد نمی خواست، راحتی دیگران را می خواست حتی به قیمت رنج و ناراحتی خودش. به نظافت و تمییزی بسیار مقید بود، حتی یک چوب کبریت هم به کوچه و خیابان نمی انداخت. بسیار قناعت پیشه بود. اهل تجمل و تشریفات نبود، هر غذایی بود می خورد و هر لباسی بود می پوشید. هرگز یأس و ناامیدی در وجودش رخنه نمی کرد.

خیلی خوش طبع بود. کلماتی شیرین و شاد می گفت و خانه را غرق نشاط می کرد. در تمام عمرش هیچ کس از او بی احترامی ندید. در شب های سرد زمستان و پر یخ و برف جبهه، قبل از اذان صبح بیدار می شد و نماز شب می خواند. بسیاری از رزمندگان و دوستان مناجات او را در دل شب دیده بودند.

از تعریف و تمجید دوستانش به شدت می رنجید. به محض اینکه کسی در حضور او غیبت می کرد، فوراً موضوع صحبت را عوض می نمود و اگر موفق نمی شد، از آنجا بیرون می رفت.

تقدیر
در تاریخ 1369/3/3 فرمانده معظم کل قوا حضرت آیت الله خامنه ای طی لوح تقدیری خطاب به خانواده گرامی این سردار سرافراز و در تجلیل از ایشان چنین مرقوم فرمودند:
"[...]شجاعت و فعالیت وی به کسب فتوحات مهم در صحنه جنگ کمک کرده است و سبب اعتلای کلمه اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است.[...]"

حاج ابراهیم همت فرمانده دلاور و شهید لشکر27 حضرت محمد رسول الله(ص) بعد از شهادت علیرضا در وصفش گفت:
"خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. 
از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود. یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود.
یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد خمپاره را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۲۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی