شهید حسن باقری 92
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید حسن باقری
گفتوگو با سردار فتح الله جعفری؛
نظر شهید حسن باقری درباره آینده انقلاب عراق
"حسن باقری مسئلهای در نظریهاش مطرح کرده که بسیار مهم است و در هیچ ارتشی مطرح نیست. او میگوید: ما هدفمان از عملیات، کشتار و انهدام دشمن نیست. باید تلاش کنیم از دو طرف کشته نشوند؛ چراکه نیروهای عراقی برای آیندهی انقلاب اسلامی عراق مفیدند. این روزها که حوادث منطقه و عراق را میبینیم، تازه متوجه نگاه آیندهنگر باقری میشویم.
به گزارش مشرق، سردار فتحالله جعفری، رئیس مؤسسهی شهید حسن باقری به تعبیر خودش در دو مقطع با این شهید ارتباط داشته است. مقطع اول در سال ۵۹ و در بحبوحهی جنگ تحمیلی علیه ایران، و مقطع دوم از سال ۸۱ که مسئولیت ریاست بر مؤسسهی شهید حسن باقری را عهدهدار شده است.
گفتوگو با این سردار سپاه اسلام دربارهی خصوصیات فردی و مدیریتی شهید باقری را در ادامه میخوانید:
در مورد نحوهی آشناییتان با شهید باقری مقداری توضیح بفرمایید. در کدام عملیات و به چه شکلی با یکدیگر آشنا شدید؟ تاریخچهای از فعالیتهای ایشان در قبل و حین انقلاب و همچنین نحوهی ورود ایشان به جنگ بفرمایید.
نحوهی آشناییام با سردار باقری در دو مقطع بود. مقطع اول مربوط به سال ۵۹ میشود که جنگ شروع شد. حدود یک ماه از جنگ گذشته بود که از کردستان به جنوب (گلف) آمدم و متوجه شدم که آقای داود کریمی مسئول عملیات است و آقای حسن باقری مسئول اطلاعات عملیات. پیش از آن هم میدانستم که این دو از مسئولین ادارهی جنگ هستند، ولی مستقیماً با آنها سروکار نداشتم.
مقطع دوم آشناییام با شهید باقری، مربوط به این ده سالی است که روی آثار و زندگی او کار میکنیم؛ تولد، جوانی، دبیرستان، دانشگاه، ورود به انقلاب، بعد از انقلاب و... تقریباً با زندگی او آشنا شدهایم. در این ده سال، بیش از آن دو سال و نیم جنگ، از خلقیات، مشخصات و فعالیتهای ایشان مطلع شدهایم. حتی خیلی از مسائلی که در زمان جنگ نمیدانستیم، امروز برایمان آشکار شده است
از سال ۸۱ (بیستمین سالگرد شهادت شهید باقری) تا امروز، خیلی جامعتر و کاملتر با زندگی ایشان آشنا شدهایم؛ یک زندگی پربرکت، پرماجرا، پرحادثه و پرتنش از زمانی که به دنیا آمد.
لطفاً یک مقدار دربارهی مقطع اول آشناییتان توضیح دهید.
وقتی آمدم گلف، ایشان را شناختم. گلف ستاد عملیات جنوب در جنگ بود. جنگ که شروع شد، آقای داود کریمی و آقای حسن باقری در آنجا مستقر شدند. اتاق جنگی درست کرده بودند و نقشههای منطقه را در آنجا جمعآوری و بررسی میکردند .در بالای اتاق جنگ، یک حسینیهی بزرگ قرار داشت که محل برگزاری نماز و تجمع نیروهایی بود که میخواستند اعزام شوند.
در آبان ۵۹، گروهی از نیروهای خراسان یا تهران میخواستند اعزام شوند که دیدم یک نفر آنها را توجیه میکند. من خودم قبل از اینکه به آنجا بیایم، در کردستان بودم و با جنگ آشنایی داشتم. از نحوهی برخورد و طرز بیان او متوجه شدم آدم مطلعی است و تذکرهای بجایی میدهد. بعداً که پرسیدم، گفتند او حسن باقری است.
بعداً که به آبادان رفتیم هم دیدم واقعاً به جنگ مسلط است و در اطلاعات و گفتار، یک سروگردن از همه بالاتر است. چند ماهی از جنگ گذشته بود که مسئولیت گرفتم و ارتباطمان برقرار شد.
کمکم به ایشان نزدیک شدم و دیدم علاوه بر فرماندهی خوب، اخلاق و خصوصیتهای جالبی هم دارد. پرجاذبه بود .در برخوردها و معاشرتهای عمومی، خیلی مراقبت میکرد. صادق و راستگو بود.
همین برخوردها برایم جالب بود و به بهانههای مختلف، با ایشان به مأموریت میرفتم. در مأموریتها، بیشتر با اخلاق و رفتار او آشنا شدم و پیش خودم میگفتم یک استاد اخلاق و احکام پیدا کردهام. از ایشان سؤالاتم را میپرسیدم. خود او هم از امام تقلید میکرد و مسائل را کاملاً میدانست.
بهسرعت افراد را میشناخت. مثلاً اگر یک بار اسم یک نفر را میشنید، در ذهنش میماند و بعد کمکم با خصوصیات آن شخص، رفتارش و گفتارش آشنا میشد .برایم جالب بود که اینقدر در شناخت افراد استعداد دارد. در مناسبتهایی که پیش آمد، دیدم عراقیها را هم همینطور میشناسد. مثلاً صداهایشان را که در بیسیمها گوش میکردیم، میفهمید صدای فلان فرماندهی عراقی است. اطلاعات مربوط به آنها را بهصورت کامل میدانست.
به کادرسازی بهشدت اعتقاد داشت. مثلاً در ابتدای جنگ، در گلف جلسه تشکیل میشد، فرماندهان محورها و سپاهها در اتاق جنگ گرد هم میآمدند و تازهواردهایی که در سطح مسئولیتِ محور قرار گرفته بودند هم حضور داشتند. حسن میرفت کنار آنها مینشست و توجیهشان میکرد. برای خود من هم این اتفاق افتاد. اولینباری که رفتم اتاق جنگ، من را توجیه کرد که در اتاق جنگ چه کار میکنیم.
در گفتار، سکنات و اخلاق و ارتباطات خود، خیلی مراقبت میکرد. در کارها مشورت میگرفت. با اینکه خودش همهچیز را میدانست، باز مشورت میگرفت و همه احساس میکردند سهیم هستند. همه میگفتند ما به حسن باقری پیشنهاد دادیم فلان کار را بکند، درحالیکه خودش میدانست و میخواست دیگران را در کارها مشارکت بدهد و بهنوعی باعث رشد اطرافیانش شود.
دو خصلت برجستهی دیگر در ایشان واقعاً برایم جالب است. مسئلهی اول اینکه چیزی برای خودش نمیخواست. در واقع برای خودش مالکیت قائل نبود. حتی لباسی که میپوشید، برای خودش نمیدانست. همهچیز را امانت میدانست و نمیخواست از این امانت برای خودش ابزار قدرت بسازد. میگفت آنچه در اختیار ماست امانت است.
مسئلهی دوم مردمداری او بود. توجه به دیگران و عشق خدمت به مردم برایش فوقالعاده اهمیت داشت؛ یعنی مردم را پایهی اصلی میدانست و میگفت ما باید فدای مردم بشویم.