دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سخن زیبا ۷۱۲

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۴۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

مـردی نـزد عالمی از پــدرش شڪایت ڪرد.

گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.
پیــر شده است و از من میخواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر میگوید پنبه بڪار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟
مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته ڪرده است...
بگو چه ڪنم؟ 

عالم گفت: با او بساز.
گفت: نمی‌توانم.!

عالم پـرسید: آیا فرزنـد ڪوچڪی در خانه داری؟ 
گفت: بلی. 

گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. 

آیا او را نصیحت میڪنی؟
گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و ...

گفت؛ میدانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد میڪنی؟!

گفت: نه.
گفت: چون تو دوران ڪودکی را طی ڪرده‌ای و میدانی ڪودڪی چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!!

"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشه‌گیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میڪند و ... 

"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست."

قدردان زحمات پدر و مادرامون باشیم. ═‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
         

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۱۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی