دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

پایان بازی

پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۵۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

پدربزرگِ ... چیز زیادی ازش یادم نمیاد جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد. هر بار که بازیمون تموم میشد و مهره‌ها رو توی جعبه‌ش میذاشتیم، یه چیز بهم می‌گفت، هنوز صدای آرومش تو گوشمه : "می‌بینی کرول! زندگی مثل شطرنجه، وقتی بازی تموم میشه همه مهره‌ها، پیاده‌ها، شاه‌ها و وزیرها‌، همه به یک جعبه برمیگردن ... "

══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۰۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی