پایان بازی
پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۵۹ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
پدربزرگِ ... چیز زیادی ازش یادم نمیاد جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد. هر بار که بازیمون تموم میشد و مهرهها رو توی جعبهش میذاشتیم، یه چیز بهم میگفت، هنوز صدای آرومش تو گوشمه : "میبینی کرول! زندگی مثل شطرنجه، وقتی بازی تموم میشه همه مهرهها، پیادهها، شاهها و وزیرها، همه به یک جعبه برمیگردن ... "
═══
۰۱/۱۱/۰۶