دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

چند حکایت کوتاه و....

دوشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۴۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

فردی هنگام راه رفتن، 

پایش به سکه ای خورد.

تاریک بود، فکر کرد طلاست!

کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.

دید 2 ریالی است!

بعد دید کاغذی که آتش زده،

 هزار تومانی بوده!

گفت: چی را برای چی آتش زدم!

و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست 

که چیزهای بزرگ را برای

 چیزهای کوچک آتش میزنیم

 و خودمان هم خبر نداریم!

بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی

چه چیزی را داریم به آتش می کشیم؟

______

بهلول روزی سوار بر الاغ از جاده می‌گذشت. هارون و ندیمان، سوار اسب رسیدند. الاغ ناگهان بنای عرعر کردن گذاشت و سم بر زمین کوفت. به این صورت که انگار او را نشاطی رسیده و به رقص درآورده است. 

 

هارون در خشم شد و گفت: «مردک نادان! صدای الاغ را خاموش کن که گوش ما در عذاب است.» بهلول گفت: «تقصیر من نیست. این الاغ نفهم تا آشنایی می‌بیند به رقص درمی‌آید.»

عبید زاکانی​

═‌‌

🟢 مرد فقیر و بقال

مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت. آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید.

روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می‌فروختی، در حالی که وزن آن 900 گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم.

═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌

پادشاهی به شکار رفت و در مسیر مرد بدقیافه‌ای را دید که از نظر پادشاه بدیُمن بود. دستور داد او را زدند و به زندان انداختند. از قضا در آن روز، پادشاه شکار خوبی داشت و شادمان برگشت و به او اجازه آزادی داد.

مرد اجازه خواست تا چیزی به سلطان بگوید و گفت: ای پادشاه، مرا پس از دیدن می‌زنی و به زندان می‌فرستی، ولی من تو را می‌بینم و شکارت خوب می‌شود و با سلامتی و شادی برمی‌گردی. حالا بگو کدام یک از ما بدیُمن‌تر بودیم برای هم؟ پادشاه از این حرف شرمنده شد و به او هدیه داد.

 کشکول
 شیخ بهایی
══‌‌

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: باید که این سخن با هیچ‌کس در بین ننهی. 

گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم ولیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟

گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
 
مگوی اندُه خویش با دشمنان
که «لاحَول» گویند شادی کنان
═‌‌‌══‌

💞عزرائیل از حضرت نوح پرسیدند: این همه سال روی زمین زندگی کردی، چطور گذشت؟ 

نوح جواب داد: بگذارید از آفتاب به سایه بروم جواب شما را خواهم داد. 

همان طور عصا به دست آرام در سایه نشست و 

گفت: به همین فاصله ای که از آفتاب به سایه رفتم، خیلی سریع. "عمر از آنچه فکر میکنیم کوتاهتر است، 

 

تا میتوانیم عاشق باشیم و زندگی کنیم

══‌‌‌‌‌‌‌‌

شخصی تنها کفشی را که 

داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد.

از آنجا که پینه دوز در صدد 

تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: 

فردا برای تحویل کفش هایت بیا.

 

با ناراحتی گفت: اما من 

کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.

پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: 

به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت 

کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.

 

فریاد کشید: چی؟! تو از 

من می خواهی کفشی را 

بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟

 

پینه دوز با خونسردی جواب داد:

حمل افکار و باورهای دیگران 

تو را ناراحت نمی کند، ولی پوشیدن 

یک جفت کفش دیگری تو را می آزارد؟

داشتن ذهن پاک نعمتی است بس بزرگ

═‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌

شخصی تنها کفشی را که 
داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد.
از آنجا که پینه دوز در صدد 
تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: 
فردا برای تحویل کفش هایت بیا.

با ناراحتی گفت: اما من 
کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.
پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: 
به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت 
کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.

فریاد کشید: چی؟! تو از 
من می خواهی کفشی را 
بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟

پینه دوز با خونسردی جواب داد:
حمل افکار و باورهای دیگران 
تو را ناراحت نمی کند، ولی پوشیدن 
یک جفت کفش دیگری تو را می آزارد؟
داشتن ذهن پاک نعمتی است بس بزرگ
═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۲۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی