دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا ۸۶۳

شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

🌸🍃🌸🍃

بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد. ناخدا گفت: دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد.
مسافران همه نگران بودند اما بزرگمهر آرام نشسته بود. گفتند: در این وقت چرا این گونه آرامی؟
او گفت: نگران نباشید زیرا مطمئنم که نجات پیدا می کنیم.

سرانجام همان گونه شد که او گفته بود و کشتی به سلامت به ساحل رسید. مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند که تو پیامبری یا جادوگر؟از کجا می دانستی که نجات پیدا می کنیم؟

بزرگمهر گفت: من هم مثل شما نمی دانستم.
 اما گفتم بگذار به اینها امیدواری بدهم.
 چرا که اگر نجات نیافتیم دیگر من و شما زنده نیستیم که بخواهید مرا مؤاخذه کنید.

امید هیچ انسانی‌‍ رو ازش نگیرید!
═══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۰۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی