دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

امام خامنه ای 840

دوشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

تخت شکنجه

🔶 رهبر معظم انقلاب اسلامی

یکی از آنها {ساواکی ها} در سلولم را باز کرد و گفت: شما فلانی هستی؟

گفتم: بله

گفت: با من بیا.

به همراه او تا انتهای انبار و سپس تا اتاقی که در یکی از گوشه های آن بود، رفتم، وارد اتاق شدم. در اتاق، شش هفت نفر بودند. چون عینکم را گرفته بودند، آنها را نشناختم. احساس خطر کردم. بنابر عادت و یا غریزه، حمله ی کلامی را آغاز کردم. به گرفتن عینکم اعتراض کردم.

چرا عینکم را گرفتید؟ من بدون عینک نمی توانم ببینم.

همیـن طور کـه من صدایم را به اعتراض بلند کرده بودم، یکی از آنها جلو آمد. وقتی نزدیک شـد، او را شناختم. او کسی بود که در زندان قبلی من را بازجویی کرده بود و گزارش مرا به دادگاه داده بود. البته پیش از پیروزی انقلاب به دست مردم کشته شد. من در دادگاه او را بدون ذکر نام، محکوم کرده بودم و مورد حمله قرار داده بودم.

از جمله گفتم: نویسنده ی این گزارش، فردی نادان است!

او به من نزدیک شـد و با لحنی خشمگین و تمسخرآمیز گفت: گمان می کنی اینجا دادگاه است و به تو اجازه می دهند که به این شکل حرف بزنی؟

سپس با صدایی خشن به سخن گفتن پرداخت و در حالی که با تمسخر و استهزا صدای مرا تقلید می کرد، نخستین ضربه را به صورتم نواخت. من خودم را کنترل کردم. اما او دومین ضربه را هم وارد کرد و مرا به زمین انداخت. من روی تختی که در کنار اتاق بود، افتادم. خواستم برخیزم، اما یکی از آنها گفت: همان جا بمان، خوب جایی افتادی!

فهمیدم که این تخت، تخت شکنجه است. پایم را به تخت بستند. شلاق هایی با ضخامت های مختلف به سقف آویخته بودند کـه ضخامت آنها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم. آن قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت. او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدن و به همین ترتیب…

هر کدام از آنها فرصتی برای استراحت داشتند؛ به جز من که نگذاشتند حتی اندکی استراحت کنم! در آن حال که قابل توصیف نیست، من از خباثت برخی از آنها به شگفتی می آمدم. وظیفه ی آنها بود که شلاق را بالا ببرند و به من بزنند. – این امری طبیعی است – همچنین وظیفه داشتند مرا آن قـدر بزنند تـا در برابر آنها از پا در آیم؛ بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم بزنند؛ اما یکی از آنها خباثت خاصی از خود نشان می داد: شلاق را به دست می گرفت، تسمه ی آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می کشید و بعد ضربه را می زد تا بیشتر دلش خنک شود.

در حین شلاق زدن، یکی از آنها بالای سرم می آمد و از من می خواست از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری بجویم. من اظهار مخالفت می کردم و آنها به زدن ادامه می دادند، تا اینکه از هوش رفتم. در خلال ایـن تجربه ى عملی تلخ در یافتم که ضربه زدن به کف پا از سخت ترین شکنجه ها است؛ چون پیش از آنکه شخص بیهوش شـود، ضربات می تواند ساعت ها ادامه یابد. ضمناً تأثیر وحشتناکی بر روی اعصاب دارد.

شنیده بودم که این شکنجه گران دوره های شکنجه را زیر نظر کارشناسان اسرائیلی گذرانده اند، و لذا در اعتراف گرفتن حرفه ای هستند و در کار خود مهارت دارند. جالب اینجا است کـه من پیش از آنکه بـا این نخستین تجربه ی شکنجه ی بدنی روبرو شوم، در جلسات خصوصی با دوستان راجع به روش های شکنجه و راه های مقابلـه بـا آن، و نیـز راجع به اعتصاب غذا در زندان، صحبت می کردم.

یک بار گفتم: اعتصاب غذای من خیلی طول نمی کشد، شکنجه شدنم هم طولانی نخواهد بود؛ زیرا من اگر اعتصاب غذا کنم، به علت ضعف معده ام سریعاً بیمار می شوم و از زندان به بیمارستان انتقال خواهم یافت؛ بنابراین اعتصاب زود به نتیجه می رسد! همچنان که شکنجه شـدن من هم طولانی نمی شود، چون بدنم ضعیف است و زود به حالت اغما می افتم و بنابراین شکنجه قطع می شود!

یکی از حاضران در آن جلسه، با اشاره ی حرکت دست خود، نشان داد که یک لیوان آب به صورتم خواهند پاشید و من به هوش خواهم آمد! در این نخستین تجربه ی شکنجه ی بدنی، آنچه را که آن دوست گفت، عملا به چشم دیدم. احساس کردم که در حال بیهوش شدنم و هم اکنون از ایـن جهان به جهان دیگری می روم. در همین لحظات یک باره دیدم یکی از شکنجه گرها لیوان آبی در دست دارد و به صورتم می پاشد، به محض آنکه به هوش آمدم، بقیه ی آب را به پایم پاشید تا ضربه ها دردآورتر باشد!

📚 خون دلی که لعل شد {خاطرات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی}، گردآورنده: محمد علی آذرشب، مترجم: محمد حسین باتمان غلیچ، ناشر: انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۲۰۹ – ۲۱۲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۲۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی