دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سخنی عالی

شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۱۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

غفلت از خود ماست

دختری با پدرش می‌خواستند از یک پل چوبی رد شوند.

پدر رو به دخترش گفت:
دخترم، دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
 
دختر رو به پدر کرد و گفت:
من دست تو را نمی‌گیرم، تو دست مرا بگیر.

پدر گفت:
چرا؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.

دخترک گفت:
فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم، ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما اگر تو دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد!

این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است.
هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی