دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با حاج قاسم 584

شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۶:۴۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سردار رفیعی فرمانده سپاه صاحب الامر (۱۴۰۰/۱۰/۹) :
حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می کرد، ماشینی دید که خراب شده، نزدیک رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش که وضع حملش هم نزدیکه داخل ماشین هستند،

چراغ انداخت چهره مرد رو که دید هر دو همدیگر رو شناختند!

او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده ی یک بخش عظیمی از #داعش بود شناخت!

سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه...

خود سردار هم دنبال کار خودش رفت!

چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند!

وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست،

 که به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من کمک کردی..

۶۰۰۰ نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم!
انتشارحداکثری

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی