چند سخن ریبا
بسم الله الرحمن الرحیم
عارفی به اتفاق همراهان از خرابه ای می گذشت. از قضا در خرابه چند سگ در کنار هم خوابیده و سر در کنار هم نهاده بودند. یکی از همراهان گفت: این سگان چه اتحادی دارند و چه خوش در کنار هم خفته اند. عارف گفت: اگر اتحاد و دوستی آنان را می خواهی بدانی تکه ای گوشت در پیش آنان بینداز آن گاه خواهی دانست که چگونه به همدیگر خواهند پرید. اهل دنیا نیز همین گونه اند تا وقتی که مالی در میان نیست با هم یارند اما چون پای مال دنیا به میان آید، چون سگان به هم می پرند؛ پس اتفاق اهل نفاق رونقی ندارد.
---------------
سلطان محمود غزنوی در بلخ باغی بسیار زیبا برای تفریح شخصی پدید آورد و گاه در آن به عیش و نوش مشغول می شد. یک روز به اطرافیان خود گفت: نمی دانم چرا در این باغ لذتی چنان که باید دست نمی دهد. یکی از اطرافیان گفت: اگر امان باشد خواهم گفت. سلطان امان داد.
پس او گفت: به خاطر این که این باغ با خون دل مردم ساخته شده و آبیاری می شود و طعم این خون به عیش تو سرایت می کند. سلطان به فکر فرو رفت و فرمان داد از این پس مخارج این باغ از دربار پرداخت شود.
سلطان نمیفهمد که لذت دلخواه او در لقمه حلال است دربار او هم درامدش از حرام بود که به باغ پناه برده بود
-----------------
نقل شده که
شیخ محمد بافقی یزدی، مدتی بسیار می گریست. شاگردانش پرسیدند:استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید، چرا؟ گفت:گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی دین درست کرده ایم؟! پرسیدند:چه ربطی دارد؟ شما چه نقشی در بی دینی دیگران داشته اید؟ گفت:عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند،
اگر ما شیعیان حضرت علی علیه السلام به راستی به آموزه های دینی خود عمل می کردیم؛ یک غیرمسلمان در دنیا باقی نمی ماند. همه مسلمان می شدند. چرا که انسان ها بر اساس فطرت خود، عشق، محبت، صحبت، عدالت، ظلم ستیزی، صداقت و معنویت که در اسلام وجود دارد را می ستایند. اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدند.
این قصه ساخته گی است چرا که در زمان امام علی ع بعضی از مردم امام را دیدند امام دینشان را به باد دادن
جهنم و بهشت برای انتخاب های ماست