دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

شهید دقایقی 1

شنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۰۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید محمد غفاری:
#سردار_شهید_اسماعیل_دقایقی و شهید #صدرالله_فنی سفارش کردند که به گونه ای نا محسوس و غیر رسمی از او(شهید بقایی) حفاظت کنم پذیرفتم تا سه روز همراهش بودم روز چهارم گفت:راستی تو کاری نداری که همه جا با منی؟ نه این که فکر کنی دوست ندارم با من باشی؛نه، فقط می خواهم بدانم توکار دیگری نداری؟ گفتم:نه اینکه کاری ندارم؛چون شما را دوست دارم،
دلم می خواهد همیشه با شما باشم گفت:خب من هم دوست دارم ؛اما نه اینکه کار دیگری نکنی برو کارهایت را انجام بده، هر گاه فرصت داشتی با من بیا! گفتم:می دانی موضوع چیه؟من دلم می خواهد به عنوان محافظ، همیشه در کنار شما باشم. خنده کنان گفت:چه؟ گفتم :محافظ. گفت:ما کی باشیم که محافظ بخواهیم و چرا به عنوان محافظ من؟ مگر چه شده؟ گفتم:مگر از اوضاع واحوال شهر خبر نداری؟ منافقین بچه های سپاه را مورد سوء قصد قرار می دهند، تو همه شناخته شده هستی و به تنهایی رفت و آمد می کنی لازم است یک نفر در کنارت باشد که اگر اتفاقی افتاد، بتواند از تو دفاع کند. خندید وگفت:بلند شو اسباب واثاثیه ات را جمع کن وبرو! اگر خدا نصیب کند که من شهید شوم. تمام عالم هم محافظ من باشند شهید می شوم.و نیازی به محافظ نیست. من نمی دانستم که این چند روز به این خاطر می آمدی وگرنه همان روز اول نمی گذاشتم.و بعد از چند روز نزد او آمدم؛باز گفت:حالا که به عنوان محافظ نیامده ای؟گفتم:نه بابا، وقتی گفتی نیا، من هم دیگر نیامدم.🌷

همرزم شهید مجید بقایی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی