دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سخن زیبا 601

شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۲۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی باد به آفتاب گفت:
 من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چگونه؟

باد گفت آن پیرمرد را میبینی
 که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم
 من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به
 صورت گردبادی هولناک شروع به

 وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر
 میشد پیرمرد کت را محکم تر
 به خود می پیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.

آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت
 بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که
 پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش
 را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در ان هنگام آفتاب به باد گفت...
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.

در مسیر زندگی گرمای مهربانی
 و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشا تر است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۰۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی