دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا 757

سه شنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

💕برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم
بیرون بیمارستان غُلغله بود

چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند

چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند

وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت.

بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم
که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید

پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ،

بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا لِه شود
آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود

🔹ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آن ور دیوار؟
تا زمانی که این طرف دیوار هستند قدر نمیدانند همین که رفتند ان طرف شرایط برایشان متفاوت میشود
قبل از انتقال به ان طرف متفاوت شویم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۲۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی