دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

امام زمان عج 762

جمعه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۳۲ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

⬅️مرحوم مشهدی حسن یزدی که از صالحین و منتظران حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوده است می گوید: تقریبا در سال ۱۳۵۰ شمسی یک روز صبح زود به کوه خلج ( کوهی در قسمت قبله مشهد) رفتم و آنجا مشغول زیارت خواندن و توسل به امام زمان علیه السلام شدم و حال خیلی خوبی داشتم و با آن حضرت مناجات می کردم‌ و می گفتم :

⬅️آقاجان! ای کاش زودتر ظهور می کردید و من هم ظهور شما را درک می کردم. پس از توسل از کوه پایین آمدم و به منزل رفتم قدری استراحت کنم .

⬅️نمی دانم درعالم رویا بود یا در خواب و بیداری دیدم در همان مکان روی کوه خلج هستم و آقا و مولایم صاحب الزمان علیه السلام در حالی که دست هایشان را بر پشت گذاشته بودند خیلی غریبانه و اندوهناک به طرف شهر مشهد نگاه می کردند.

⬅️عمق نگاه حضرت مرا دیوانه کرده بود.چشم های زیبای او با من حرف می زد...

⬅️گفتم: آقاجان تشریف بیاورید داخل شهر( منظورم ظهور حضرت بود)

👈 حضرت فرمودند: «من در این شهر غریبم !» گفتم : آقا! قربانتان بشوم. اگر کاری دارید من برای شما انجام دهم.

👈فرمودند: « ما کارگران( شیعیان )زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند و اکثرأ یک قدم برای ما برنمی دارند و به یاد ما نیستند!!!»

◀️دراین لحظه به خود آمدم ؛ خود را در خانه دیدم و در فراق آن امام مهربان و غریبم بسیار اشک ریختم.

📚ملاقات با امام عصر ص ۱۰۲ و مطلع الفجر ص ۲۰۷

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۲۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی