دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبای شیخ

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۲۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شیخ ده از راهی می‌گذشت. خسته شد و به درختی تکیه داد. چند دقیقه بعد جوانی سراسیمه به نزدیک درخت رسید و جسمی را که داخل پارچه‌ای پوشانده بود زیر یک سنگ مخفی کرد. به محض این‌که جوان کارش را تمام کرد نگاهش را به سمت درخت چرخاند و شیخ  را دید که به او می‌نگرد! جوان شرمزده سرش را پائین انداخت و از او دور شد.
روز بعد عده‌ای از مردم دهکده آن جوان را طناب بسته نزد شیخ آوردند و از او خواستند تا برای آن جوان مجازاتی مشخص کند.
شیخ سری تکان داد و از جمعیت پرسید: ”جرم این جوان چیست!؟“

یکی از جمع پاسخ داد: ”این جوان دیروز به درون معبد قدیمی دهکده رفته و ظرف گران‌قیمتی را که آنجا بود ربوده و فرار کرده است!“
شیخ  پرسید: ”از کجا می‌دانید که کار این جوان بوده است!؟“
همان شخص پاسخ داد: ”دقیقاً مطمئن نیستیم. اتفاقاً وقتی ظرف به سرقت رفته کسی در معبد نبوده است. ما براساس حدس و گمان فکر می‌کنیم کار او بوده است. البته او خودش می‌گوید که از ظرف گران‌قیمت خبری ندارد و ما هم هر جائی‌که گمان می‌کردیم را گشتیم ولی ظرف را ندیدیم!“
شیخ با عصبانیت گفت: ”شما براساس حدس و گمان شخص محترمی را متهم کرده‌اید. زود این جوان را رها کنید و وقتی شواهدی محکم‌تر داشتید سراغ من بیائید!“
جمعیت، جوان را رها کردند و پراکنده شدند. ساعتی بعد جوان در خلوت نزد شیخ آمد و شرمزده و خجل سرش را پائین انداخت و آهسته گفت: ”استاد! شما خودتان دیدید که من ظرف را کجا پنهان کردم؟ پس چرا مرا لو ندادید!؟“
شیخ آهی عمیق کشید و گفت: ”به‌جزء من چشمان خالق هستی هم نظاره‌گر اعمال تو بود. وقتی خالق کائنات آبروی تو را نگه داشت و اجازه نداد که کسی نظاره‌گر اعمال تو باشد، چرا من که چشمانم از اوست پرده‌پوشی نکنم!؟“
جوان خجل و سرافکنده از حضور او  بیرون رفت. روز بعد دوباره جمعیت آن جوان را نزد شیخ آوردند و گفتند: ”ظرف گران‌قیمت شب گذشته به‌طرز عجیبی به معبد بازگردانده شده است و هیچ‌کس ندیده که چه کسی این کار را انجام داده است. برای همین ما به این نتیجه رسیده‌ایم که این جوان بی‌گناه بوده و ما بی‌جهت او را متهم کرده‌ایم. به‌همین خاطر نزد شما آمده‌ایم تا از او بخواهید ما را ببخشد!“
شیخ تبسمی کرد و گفت: ”این جوان حتماً شما را می‌بخشد بروید و به‌کار خود برسید!“
وقتی جمعیت پراکنده شدند. شیخ آهسته نزدیک جوان رفت و گفت: ”همان کسی که چشمان بقیه را کور کرد و آبرویت را حفظ نمود، اگر اراده کند می‌تواند پرده‌ها را براندازد و اسرار پنهان تو را برملا سازد و در یک چشم به‌هم زدن تو را رسوا کند. قدر این حامی بزرگ را بدان و همیشه سعی کن کاری کنی که او خودش پوشاننده عیب‌های تو باشد!“

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۴
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی