دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

مثل قاسم بن حسن س

سه شنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

بهش گفتند اگه میخواهی بری جبهه باید یکی از بزرگان ترا تائید کنند
گفت مثلا کی
گفتم رئیس جمهور
رفت چند وقتی پیدایش نشد بعد از ده روز امد توی اتاق نامه ای دستش بود با اقتدار و محکم
گفت بیا این نامه
نامه را گرفتم دیدم مرحمت را تائید کردند حکم شده مانع رفتنش به جبهه نشوید ارم بالای نامه از ریاست جمهوری بود و امضای رئیس جمهور
پرسیدم میشه بگی این نامه را چه طوری گرفتی

گفت رفتم تهران خیابان پاستور دفتر ریاست جمهور
دژبانها تا من را با لباس بسیجی که بشدت به تنم گشاد بود دیدند با تعجب پرسیدن
چکار داری خواسته ام را گفتم ابتدا نمیگذاشتند راه پیدا کنم اصرار مرا دیدند اجازه دادند تا همان جا منتظر باشم چند روزی جلوی بازرسی منتظر بودم تا اقا بیاید
رئیس جمهور چند روز بعد امد از دور که ماشینش دیده شد خبر دارم کردند دویدم طرف ماشین نگهبان مانع شد من اصرار و فریاد داشتم ماشین رد شد به یکباره ایستاد چند لحظه بعد پاسداری پیاده شد امد سراغ من علت بی تابی من را پرسید با زبان ترکی برایش گفتم برادر پاسدار برگشت سمت ماشین بعد لحظاتی اجازه دادند بروم سمت ماشین رفتم جلو با رئیس جمهور روبرو شدم با او حرف زدم
رئیس جمهور از این دیدار این طوری تعریف میکند
نوجوانی که لباس گشاد بسیجی پوشیده بود امد سمت من بعد سلام از من درخواست کرد که دستور دهم کسی روضه حضرت قاسم نخواند
گفتم چرا؟
گفت چون او 13 سالش بود
گفتم چه اشکالی داره
گفت اون میتونه توی این سن شهید بشه؟
گفتم اره میتونه
گفت پس چرا نمیگذارید من بروم جبهه ؟
گفتمان ما با مرحمت شد روضه خوانی
نوشتم که او بیشتر از سنش میفهمد مانع حضورش در جبهه نشوید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی