دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سیره شهدا

سه شنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
#سیره_شهدا

به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد.

او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد.

 پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
 با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...

*مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد.

*رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی