خداهمه جا هست
بسم الله الرحمن الرحیم
یکى از "عـلماى وارسـتـه،" کلاس درسى داشت و از میان شاگردانش به نوجوانى بیشتر "احترام" مـى گـذاشـت...
روزى یـکـى از شاگردان از آن عالم پرسید:
چرا بى دلیل، این نوجوان را آن همه احترام مى کنید؟ آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند.
آن مرغ ها را بین شاگردان تقسیم نمود و به هر کدام کاردى داد و گفت:
هر یک از شما مرغ خود رادر جایى که کسى نبیند "ذبح کند" و بیاورد.
شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر یک از آنها، مرغ ذبح کرده خود را نزد استاد آورد، اما نوجوان مرغ را "زنده" آورد.
عالم به او گفت:
چرا مرغ را ذبح نکرده اى؟
او در پـاسخ گفت:
شما فرمودید مرغ را در جایى ذبح کنید که کسى نبیند، من هر جا رفتم دیدم "خداوند" مرا مى بیند.
شاگردان به تیزنگرى و توجه عمیق آن شاگرد "برگزیده" پى بردند، او را "تحسین" کردند و دریافتند که آن عالم وارسته چرا آن قدر به او احترام مى گذارد.