حکایت زیبا 699
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی حضرت موسی (علیه السلام) به خاطر مصونیت از شرّ طرفداران فرعون از
مصر به مَدْین هجرت کردند، در راه دختران حضرت شعیب(علیه السلام) را دیدند که در کناری منتظر ایستاده اند تا آب بردارند و چوپانها برای گوسفندان خود آب میکشند
حضرت موسی(ع)، به کمک آنها رفتند و برای آنها آب کشیدند.
دختران حضرت شعیب(ع) کمک حضرت موسی(علیه السلام) را به پدر خود گزارش دادند و یکی از آنها به دستور پدر به دنبال موسی(علیه السلام) رفت و ایشان را به منزل خود دعوت کرد.
دختر حضرت شعیب(علیه السلام) از جلو حرکت کرد و حضرت موسی(ع) به دنبال او میرفت، باد به شدّت میوزید و لباسهای آن دختر را به این سو و آن سو میبرد.
وقتی حضرت موسی (علیه السلام) این صحنه را مشاهده کردند از او درخواست کردند از پشت سر حرکت کند و او را به سوی منزل راهنمایی کند تا چشم او از نگاه به نامحرم محفوظ بماند.
وقتی حضرت موسی(علیه السلام) وارد منزل شدند، حضرت شعیب(علیه السلام) بر سر سفره شام نشسته بودند، به او گفتند: ای جوان! بر سر سفره بنشین و شام بخور.
حضرت موسی(علیه السلام) فرمود: «اَعوذُ بِاللَّه» [به خدا پناه میبرم]
حضرت شعیب(علیه السلام) فرمودند: "چرا این جمله را بر زبان آوردی؟ مگر تو گرسنه نیستی؟!"
حضرت موسی(علیه السلام) فرمودند: "بله گرسنه هستم. امّا میترسم این غذا در برابر کمکی باشد که به دخترانت کرده ام. ما از خاندانی هستیم که چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد نمی فروشیم."
حضرت شعیب(ع) فرمود: نه واللَّه. منظور من معاوضه با کار شما نیست؛ بلکه این عادت من و پدرانم میباشد که مهمان را گرامی میداریم و به او طعام میدهیم.
پس از این گفته حضرت شعیب(ع) بود که حضرت موسی(علیه السلام) نشستند و غذا را میل کردند.
حضرت علی علیه السلام فرمودند:
مَنْ اِبْتاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ رَبِحَهُما وَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ خَسِرَهُما.
[کسی که آخرتش را به دنیایش بخرد، از هر دوی آنها بهره مند میگردد و کسی که آخرتش را به دنیایش بفروشد از هر دوی آنها زیان میبیند.]
وقتی حضرت موسی (علیه السلام) به خاطر مصونیت از شرّ طرفداران فرعون از
مصر به مَدْین هجرت کردند، در راه دختران حضرت شعیب(علیه السلام) را دیدند که در کناری منتظر ایستاده اند تا آب بردارند و چوپانها برای گوسفندان خود آب میکشند
حضرت موسی(ع)، به کمک آنها رفتند و برای آنها آب کشیدند.
دختران حضرت شعیب(ع) کمک حضرت موسی(علیه السلام) را به پدر خود گزارش دادند و یکی از آنها به دستور پدر به دنبال موسی(علیه السلام) رفت و ایشان را به منزل خود دعوت کرد.
دختر حضرت شعیب(علیه السلام) از جلو حرکت کرد و حضرت موسی(ع) به دنبال او میرفت، باد به شدّت میوزید و لباسهای آن دختر را به این سو و آن سو میبرد.
وقتی حضرت موسی (علیه السلام) این صحنه را مشاهده کردند از او درخواست کردند از پشت سر حرکت کند و او را به سوی منزل راهنمایی کند تا چشم او از نگاه به نامحرم محفوظ بماند.
وقتی حضرت موسی(علیه السلام) وارد منزل شدند، حضرت شعیب(علیه السلام) بر سر سفره شام نشسته بودند، به او گفتند: ای جوان! بر سر سفره بنشین و شام بخور.
حضرت موسی(علیه السلام) فرمود: «اَعوذُ بِاللَّه» [به خدا پناه میبرم]
حضرت شعیب(علیه السلام) فرمودند: "چرا این جمله را بر زبان آوردی؟ مگر تو گرسنه نیستی؟!"
حضرت موسی(علیه السلام) فرمودند: "بله گرسنه هستم. امّا میترسم این غذا در برابر کمکی باشد که به دخترانت کرده ام. ما از خاندانی هستیم که چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد نمی فروشیم."
حضرت شعیب(ع) فرمود: نه واللَّه. منظور من معاوضه با کار شما نیست؛ بلکه این عادت من و پدرانم میباشد که مهمان را گرامی میداریم و به او طعام میدهیم.
پس از این گفته حضرت شعیب(ع) بود که حضرت موسی(علیه السلام) نشستند و غذا را میل کردند.
حضرت علی علیه السلام فرمودند:
مَنْ اِبْتاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ رَبِحَهُما وَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ خَسِرَهُما.
[کسی که آخرتش را به دنیایش بخرد، از هر دوی آنها بهره مند میگردد و کسی که آخرتش را به دنیایش بفروشد از هر دوی آنها زیان میبیند.]