دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا 671

سه شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۲:۲۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی شخصی از دهکده ای  عبور میکرد یک مرد جوان عصبی و گستاخ شروع کرد به توهین که تو هیچ حقی نداری که آموزش بدی .
تو هم همانند بقیه احمقی . تو قلابی هستی تو هیچی نیستی.
آن شخص ناراحت نشد برعکس از مرد سوال کرد : اگر روزی هدیه ای  به کسی بدهی و او نپذیرد .این هدیه به چه کسی تعلق دارد؟
مرد جوان که از چنین سوالی شگفت زده شد پاسخ داد :
به من چون من آن را خریده ام.

استاد لبخند زد و گفت:
کاملا درسته و این در رابطه با خشم تو هم صدق میکنه .
اگر تو بر من خشمگین شوی و من توهین تو را نادیده بگیرم سپس خشم دوباره به خودت باز میگردد.
اگر میخواهی جلوی آسیب رساندن به خودت رو بگیری . باید از خشم خودت رو رها کنی و به جای اون دوست داشتن رو یاد بگیری.
وقتی تو از دیگران متنفری این تو هستی که غمگینی .اما وقتی تو عاشق دیگرانی  همه خوشحال هستند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۲/۲۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی