تلنگر 3
بسم الله الرحمن الرحیم
قصه زیر با مقدمه صغر و کبری خود یک باور غلط را تلقین میکند
با کمی دقت بخوانید
کارمندی بعد از دریافت حقوق سوار اتوبوس شلوغی شد تا به منزل برود در اتوبوس دزدی پولش را دزدید.
هنگامیکه راننده اتوبوس پول بلیط از او خواست دست به جیب برد و چیزی نیافت پس از خجالت سرخ شد
و به لکنت افتاد.
راننده با مسخره به او گفت حیا کن خود را آدم مهم و با شخصیتی میدانی درحالی که پول بلیط را ندادی.
به غیرت دزد برخورد و به راننده گفت کرایه استاد را من حساب میکنم!
مرد شریف با لبخند به دزد گفت؛ درود بر تو خداوند امثال شما را در این کشور زیاد کند و سپس مسافران شروع به ستایش دزد کرده و برایش دعا نمودند و دعایشان مستجاب شد
و از آن تاریخ دزدان بیشتر شدند و همچنان ما از آنان تشکر میکنیم
و آنان را میستاییم
و کماکان ما سوار اتوبوس هستیم و دزدان جیبمان را میزنند و ما شکرگزار هستیم
کارمند در حفظ پول دقت نکرده
راننده های ما اینگونه نیستند
جناب دزد حساب کرده
مردم دعا کردندکار خوب دزد را تائید کردند خبر از دزدی او نداشتند
اما دعا را خدا مستجاب میکند کار خوب را از خدا خواستند
نویسنده خدا را خوب نمیشناسد