دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید الله وردی

جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

طلبه داوطلب بیسجی، محمدباقر الله وردی که با شروع جنگ، به سوی جبهه ها شتافته و در روز عاشورا (29 آبان 59) با زبان روزه بر اثر اصابت ترکش به سر به در جبهه سوسنگرد بشهادت می رسد
ا▫️▪️▫️▪️▫️

🌺 او در سال 1339 در خانواده ای مذهبی در بابل بدنیا آمد.بعد از اتمام دوره راهنمایی، بواسطه علاقه‌ای که به دروس اسلامی داشت تصمیم گرفت در سال 53 وارد حوزه علمیه یابل گردد. سپس عازم شهر خون و قیام، «قم» گردید و در حوزه إمام صادق(ع) در کنار دروس طلبگی به مبارزات سیاسی هم می‌پرداخت.وی مبارزه را از سال‌های 56و57 با شرکت در راهپیمایی‌ها و پخش اعلامیه‌های حضرت إمام(ره) شروع کرد. در همان زمان‌ها بود که زخم کین را در وجود خود لمس کرد و جراحت‌های زیادی در راهپیمایی‌ها برداشت تا آنجا که دوماه تحت درمان بود. بعد از انقلاب جزء بسیجیان فعّال بود. با آغاز جنگ روانه جنوب شد. زمانیکه بسیاری افراد با انواع بهانه ها از رفتن به جنگ طفره می رفتند، او ماندن در شهر و دیار خود را ننگ میدانست،لذا سراسیمه به جبهه شفافت و مردانه سینه خود را در برابر دشمن دشمن متجاوز سپر قرارداد

طلبه داوطلب بیسجی، محمدباقر الله وردی که با شروع جنگ، به سوی جبهه ها شتافته و در روز عاشورا (29 آبان 59) با زبان روزه بر اثر اصابت ترکش به سر به در جبهه سوسنگرد بشهادت می رسد
ا▫️▪️▫️▪️▫️

🌺 او در سال 1339 در خانواده ای مذهبی در بابل بدنیا آمد.بعد از اتمام دوره راهنمایی، بواسطه علاقه‌ای که به دروس اسلامی داشت تصمیم گرفت در سال 53 وارد حوزه علمیه یابل گردد. سپس عازم شهر خون و قیام، «قم» گردید و در حوزه إمام صادق(ع) در کنار دروس طلبگی به مبارزات سیاسی هم می‌پرداخت.وی مبارزه را از سال‌های 56و57 با شرکت در راهپیمایی‌ها و پخش اعلامیه‌های حضرت إمام(ره) شروع کرد. در همان زمان‌ها بود که زخم کین را در وجود خود لمس کرد و جراحت‌های زیادی در راهپیمایی‌ها برداشت تا آنجا که دوماه تحت درمان بود. بعد از انقلاب جزء بسیجیان فعّال بود. با آغاز جنگ روانه جنوب شد. زمانیکه بسیاری افراد با انواع بهانه ها از رفتن به جنگ طفره می رفتند، او ماندن در شهر و دیار خود را ننگ میدانست،لذا سراسیمه به جبهه شفافت و مردانه سینه خود را در برابر دشمن دشمن متجاوز سپر قرارداد

🌴بعد از شهادتِ محمّد باقر، من و پسرم محمّد رضا با هم می رفتیم به جبهه. من بودم موسیان و محمّد رضا هم رقابیه. ماه دوّمِ (اردیبهشت) سال ۱۳۶۰ بود. شب جمعه ای توی سنگر خوابیده بودم که خواب دیدم محمّد باقر اومد پیشم و بعدِ از احوال پرسی ازش پرسیدم که چی شد اومدی اینجا؟ محمّد باقر گفت : آقاجان، فاطمه مریض شده و شما و محمّد رضا هم هیچکدومتون پیشش نیستین و مادر دست تنهاست. به من گفته که بهتون بگم لاأقلّ یکی از شما دو نفر برگردین پیشش. گفتم : پسرم ما هنوزسه ماه هم از جبهه اومدنمون نگذشته، در ضمن بچّه هم خودش خوب میشه. شهیدگفت : اگه نری مادر ناراحت میشه و من حامل پیغام بودم. از خواب بیدار شدم واعتنایی به آن نکردم.
🌴 شب شنبه دوباره به خوابم اومد و گفت : آقاجان چرا نرفتی؟ گفتم : بذار سه ماه تموم بشه بعدش میرم. گفت : نه، حتماً برو که مادر منتظر شماست و به من گفت که به شما خبر بدم. بیدار که شدم گفتم حتماً یه خبرایی هست و به همسنگریم (مرحوم) محسن آقاجانی معروف به مشت آقا گفتم : من می خوام برم بابل. مشت آقا گفت : چی شده؟ ما هر وقت سه ماه تموم می شد و می گفتیم بریم بابل می گفتی نه، حالا هنوز سه ماه نشده می خوای بر گردی؟ گفتم : چیزخاصّی نیست. گفت : نه، یه چیزی شده و تا به من نگی چه خبره نمیام. گفتم : بیا بریم تو راه بهت میگم.
🌴 تو مسیر برگشت به مشت آقا گفتم که قضیّه از چه قراره و خوابم رو براش تعریف کردم. رسیدیم به شهر بابل و رفتم خونه. همسرم گفت : چی شد زود برگشتی؟ گفتم : خبری شده؟ فاطمه حالش بده؟ گفت : تو از کجا می دونی؟ گفتم : محمّد باقر اومد به خوابم،چی به محمّد باقر گفتی؟ گفت : غروب پنجشنبه رفتم سر مزارش و گفتم : تو که شهید شدی و پدرت و برادرت هم که با هم رفتن جبهه، من تک و تنها با یه بچّه مریض چه کار کنم؟ یه جوری پدرت رو خبر دار کن و إلّا فردای قیامت شکایتت رو پیش حضرت زهرا می کنم.
و به یقین شهدا زنده و ناظر به اعمال ما هستند.
(رتوی: پدر شهید)
ا▫️🌷▫️🌷▫️🌷▫️

روح پدر شهیدان محمدباقر و محمدرضا الله وردی شاد و با اولیای الهی محشور باد🤲

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۱/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی