دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا 587

يكشنبه, ۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۳۰ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت.

 پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان.
پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟

 پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت.
داوود گفت: مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!!

 داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟

 پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند.

 پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟

  حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در   خانه سازی رقابت میکنند.

 پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران میپرداختم.

🍸برچرخ فلک مناز که کمر شکن است ;

🍸بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است ;

🍸مغرور مشو که زندگی چند روز است ;

🍸در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است .

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۰۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی